سَسی گرل : هی لیسا ؟
دَنس ددی : بله بیبی ؟
سَسی گرل : کجا زندگی میکنی ؟
دَنس ددی : چرا ؟
دَنس ددی : میخوای با خودم ببرمت ؟
سَسی گرل : خب ... من داشتم به چیزی که چند روز پیش گفتی فکر میکردم من یه جورايی میخوام تورو حضوری ملاقات کنم بنابراین ...
دَنس ددی : من سئول زندگی میکنم.
سَسی گرل : خب میتونم ؟
دَنس ددی : عالیه !
دَنس ددی : کی میخوای ملاقات کنی ؟
دَنس ددی : این هفته ؟
سَسی گرل : اوه من نمیدونم ... من این هفته کلی کار دارم ...
سَسی گرل : همکار های من رزی و تهیونگ تا یکشنبه تعطیلات هستن
دَنس ددی : مشکلی نیست شاهزاده خانم
دَنس ددی : شاید هفته بعد .
سَسی گرل : هفته بعد شاید کار کنه
دَنس ددی : باشه اونموقع خوبه
دَنس ددی : کجا کار میکنی ؟
سَسی گرل : توی کافه جنلیسا
سَسی گرل : واو ما درواقع گفتگوی مناسبی داریم
سَسی گرل : این اولین باره
دَنس ددی : من داشتم درمورد یه باریستای سکسی خاص فکر میکردم
سَسی گرل : واو
سَسی گرل : خیلی ناامید کننده است
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]