Jennie P.O.V
"بیبی گرل تمام چیزی که باید بگی اینه، متاسفم ددی بزرگ"
لیسا درحالی که دیکش رو آروم آروم روی پوسی خیس من بالا و پایین میکشید گفت
"ن ... نه"
با لکنت زبان بین نفسام گفتم
لیسا نزاشت من برای درست 20 دقیقه کام شم
چرا ؟ چون من خیلی اذیتش کردم
هاها ... آهه فاک--"خب خب کیتنِ من میخوای الان بیای ؟"
لیسا با لحن آزار دهندهای گفت و دیک بلند و کلفتش توی پوسی من لغزید
"آره لطفا"
با ناامیدی گفتم و جیغ کشیدم
"پس اینو بگو"
لیسا گفت و دیکش برای بار پنجم وارد من شد
"بیبی فقط عذر خواهی کن"
آروم دیکش رو داخلم هل داد اما مطمئن شد که با هر فشار عمیق تر میره
داخل بیرون، داخل بیرون، داخل بیرون"باشه باشه باشه من متاسفم"
با صدای آغشته به التماسم بهش گفتم
"متاسفم چی ؟"
لیسا همون کار رو با آزاردهنده ترین شکل مثل قبل انجام داد
"ددی بزرگ"
من اینو فریاد کشیدم
لبسا خندید و به کلیت من خم شد و سپس دیکش رو با زبون داغ/خیسش عوض کرد
و شروع کرد به چرخوندن زبونش به صورت دایره مانند و همچنین بالا و پایین"آههه ..."
من یه بار دیگه به نرمی ناله کردم
خیلی زود اون کل سوراخ کلیت منو توی دهنش و برد شروع کرد به مکیدن خیلی سخت و هنوز زبونش رو دور و ور میچرخوند و شروع کرد منو بیشتر و خشن تر از همیشه انگشت کاری کردن
ناله های من که نرم بودن الان متشکل هستن از ناله های بلند و شلخته
موهای لیسا رو چنگ زدم و کمرم رو قوس دادمو سرم رو به عقب پرت کردم
چشمام رو از همهی لذتی که داشتم دریافت میکردم چرخوندممن کاملا مطمئنم که همسایه هامون از ما متنفرن اما من به اونا اهمیت نمیدم، میتونن برن گمشن
احساس کردم که دارم گره میخورم و شکمم بهم میگه که نزدیکم
خیلی نزدیک"ل-لیسا من دارم می-میام"
نفس نفس زنان گفتم
دستام که هنوز موهاش رو چنگ زده بود الان داشت شروع میکرد به هل دادنش"تو هیچ جایی نمیری"
با صدای عمیقی گفت، زبونش رو بیرون میکشید و بازوهاش رو دور پاهام پیچ و تاب داد و منو حتی بیشتر نزدیک کرد، دیکش رو با زبونش جايگزين کرد، دوباره
کمی بعد من اومدم همینطور و لیسا آب شیرینم رو می لیسید
حتی تلاش میکرد قبل از اینکه خوابم ببره منو ببوسه
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]