سَسی گرل : هی ددی !
سَسی گرل : تاحالا بهت گفته بودم که تو چقدر خوشگلی ؟!
دَنس ددی : چه جهنمی ؟ تو کی هستی یا بهتره بگم جنی کجاست ؟
سَسی گرل : لعنت ! تو چطور فهمیدی ؟
دَنس ددی : من میتونم بگم ...
سَسی گرل : خب من رزی دوست جنی هستم
سَسی گرل : ما باهم کار میکنیم
سَسی گرل : اون داره توی آشپزخونه بشقاب هارو میشوره و من بدون اینکه اون بفهمه گوشیش رو برداشتم
دَنس ددی : اوه اوکی ...
دَنس ددی : بنابراین به خاطر چی تو داری به من پیام میدی ؟
سَسی گرل : من میخواستم بگم که جنی دوست داره
سَسی گرل : اون تمام وقت درمورد تو حرف میزنه
دَنس ددی : اون درمورد من حرف میزنه ؟
سَسی گرل : یپ آره !
سَسی گرل : باور کنی یا نه این به تو بستگی داره
سَسی گرل : اما توهم اونو دوست داری ؟
دَنس ددی : آره من دوستش دارم
سَسی گرل : عاوو ... چه شیرین !
سَسی گرل : تو میتونی ازش درخواست کنی
دَنس ددی : اگه گفت نه چی ؟
سَسی گرل : اوه به من اعتماد کن
سَسی گرل : اون نه نمیگه !
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]