دَنس ددی : هی جذاب
سَسی گرل : هی هورنی
دَنس ددی : ودف ؟
سَسی گرل : اوه ببخشید من فکر کردم داریم همدیگه رو توصیف میکنیم
دَنس ددی : تو خوششانسی که من ازت خوشم میاد
سَسی گرل : همه منو دوست دارن
دَنس ددی : آره اما شاید نه به اندازه ای که من دوست دارم
سَسی گرل : آهمم ...
دَنس ددی : به هر حال ...
دَنس ددی : چه احساسی داری که به من تسلیم شدی ؟
سَسی گرل : باشه ... چی ؟
سَسی گرل : من به تو تسلیم نشدم و هرگز هم نخواهم شد
دَنس ددی : اوه پرنسس
دَنس ددی : تو حتی پذیرفتی که من ددی بودم ...
سَسی گرل : اون هیچ معنی نمیده ...
دَنس ددی : روی خروس من بشین و از سواری لذت ببر ...
دَنس ددی : اما سفت بچسب
دَنس ددی : این به مرور زمان خشن میشه ...
سَسی گرل : اوه خدای من ! این لعنتی رو تمومش کن !
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]