سَسی رگرل : من متاسفم لیسا ...دَنس ددی : مشکلی نیست شاهدخت
سَسی گرل : تو بیشتر از این عصبانی نیستی، درسته ؟
دَنس ددی : نه~
سَسی گرل : خودشه !
دَنس ددی : تو خیلی بامزه ای شاهزاده خانم
سَسی گرل : میدونم
دَنس ددی : عکس میفرستی ؟
سَسی گرل : من عکس برهنه نمیفرستم حروم زاده بدجنس !
دَنس ددی : نه ! منظورم عکس از صورتته
سَسی گرل : چرا ... ؟
دَنس ددی : تنها عکسی که ازت دیدم اونیه که پست کردی ...
دَنس ددی : من میخوام اونی رو ببینم که قبلا کسی ندیده
سَسی گرل : بفرما
سَسی گرل :
دَنس ددی : اوه بیبی تو خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بامزه، خوشگل، جذاب و ناز هستی--سَسی گرل : تمومش کن ! من دارم سرخ میشم
دَنس ددی : حالا من میخوام صورتت رو به فاک بدم ...
سَسی گرل : تو هورنی لعنتی !
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]