Part 06

410 90 30
                                    

سوار ماشینش شد و با سرعت از عمارت خارج شد و وارد اتوبان شد. با سرعت مشغول رانندگی توی لاین سرعت شد. اشک‌هاشو آزاد کرد و با صدای بلندی مشغول گریه کردن شد. با صدای زنگ، گوشیش رو چک کرد و با دیدن اسم "آقا خرگوشه" هقی زد. سرعتش رو کم کرد و کنار مسیر پارک کرد. آیکن سبز رنگ رو لمس کرد و جواب تماس سوهو رو داد: چه عجب افتخار دادین جواب بنده رو بدین..

خنده ی آرومی کرد: چیشده نصف شبی؟

سوهو: هیچی دلم برات تنگ... صبر کن ببینم چرا صدات گرفته؟ گریه کردی؟ نکنه باز بابات...

یونا: نه نه.. همه چیز مرتبه.. فکر کنم یکم سرما خوردم..

سوهو: اوه.. ببین من هی بهت میگم لباسای نازک و کوتاه و باز نپوش بخاطر همین چیزاست دیگه.. حرف گوش نمیدی که..

یونا: دیگه نمیپوشم شون..

صدای خنده‌ی سوهو توی  گوشاش پیچید: عین این دختربچه‌های مظلوم شدی چرا؟ ای خدا.. برو استراحت کن عزیزدلم باید زودتر خوب بشی..

یونا: هوم.. باشه

سوهو: یادت نره چیزای مقوی بخوریا! از خونه بیرون نمیری.. میری میخوابی تو تختت تا کامل کامل خوب شی.. فهمیدی؟

یونا: اوهوم فهمیدم

سوهو: آفرین دختر کوچولوی من.. خوابای خوب ببینی..

یونا: تو هم همینطور

سوهو: فع..

یونا: سوهو

سوهو: جانم؟

مکث کرد و سعی کرد بغضش رو قورت بده.

سوهو: جانم عزیزم؟

یونا: دوستت دارم

میتونست لبخند بزرگ و چشمای هلالی سوهو رو تصور کنه و با تصورش، لبخندی رو لب‌های خودش هم نشست.

سوهو: منم دوستت دارم

یونا: خوب بخوابی

سوهو: توام عزیزم.. فعلا

یونا: فعلا

*****

با صدای آلارم گوشیش از خواب بیدار شد و سرجاش غلتی زد. آلارم گوشیش رو قطع کرد و با پشت دست، چشماشو مالید. آروم و با احتیاط از تخت پایین اومد و سمت آشپزخونه رفت و قهوه ساز رو روشن کرد. سمت دستشویی رفت و بعد از چند دقیقه، بیرون اومد و دوباره به آشپزخونه رفت. لیوان قهوه‌ش رو برداشت و همونطور که کمی ازش میخورد، سمت اتاق خواب برگشت.

چانیول: بیون سحرخیز شدی..

سرشو سمت چانیول چرخوند: نبودم؟

چانیول: نه

بکهیون: یااا

چانیول آروم خندید و پتوش رو روی سرش کشید: گوشیت سحرخیزه هرروز زنگ میزنه ولی تو هیچوقت حرفشو گوش نمیدی.. ساکتش میکنی دوباره میخوابی..

UnreadWhere stories live. Discover now