آروم لای چشماشو باز کرد و دوباره بخاطر نوری که توی چشمش زده بود، چشماشو بست.
ییشینگ: هی بکهیون! به هوش اومدی؟
صدایی که به گوشش میرسید آشنا بود اما هنوز نمیتونست درست فکر کنه. دوباره آروم کمی از چشماش رو باز کرد و وقتی نور براش قابل تحمل شد، چشماشو بیشتر باز کرد.
کمی سرش رو چرخوند و به شخصی که کنارش ایستاده بود، نگاه کرد.
ییشینگ: بکهیونا.. صدامو میشنوی؟ منو میشناسی؟
کمی مکث کرد تا بالاخره حس کرد مغزش داره کار میکنه.
"ییشینگ هیونگ!"
با صدای خیلی آرومی زمزمه کرد: هیونگ..
ییشینگ نفس راحتی کشید و بکهیون میتونست کاملا متوجه ذوقش بشه.
ییشینگ: ص..صبر کن الان دکترو خبر میکنم..
و با عجله از اتاق بیرون رفت و بکهیون به آرومی سرش رو چرخوند و به اطرافش نگاه کرد. توی یه اتاقی بود که به نظر میرسید بیمارستانه اما نسبتا شیک و پیک بود و تنها مریض توی اتاق خودش بود و هیچکس دیگهای رو توی اتاق نمیدید.
کمی بعد ییشینگ همراه دکتر و دوتا پرستار وارد اتاق شدن، ییشینگ کار ایستاد و دکتر و پرستارها مشغول معاینه و بررسی کردن وضعیت بکهیون شدن.
ییشینگ: حالش چطوره؟
دکتر: نسبت به وقتی که رسوندینش خیلی بهتره.. اما محض احتیاط بهتره تا فردا تحت نظر باشه..
ییشینگ سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون داد: متوجهم.. ممنونم دکتر..
دکتر: خواهش میکنم..
دکتر نسخهای که نوشته بود رو سمت یکی از پرستارها گرفت: یه سری دارو نوشتم که پرستارا براشون تهیه میکنن.. تا وقتی اینجان پرستارا حواسشون هست اما بعدش لطفا حواستون باشه به موقع همهشون مصرف بشن..
ییشینگ: حتما.. ممنونم..
دکتر: خواهش میکنم..
دکتر و پرستارها از اتاق خارج شدن و ییشینگ دوباره خودش رو کنار بکهیون رسوند.
ییشینگ: دکتر گفت حالت بهتره.. احتمالا فردا میتونی مرخص شی..
بکهیون: هیونگ..
ییشینگ: جانم؟
بکهیون آروم خندید.
ییشینگ: چرا میخندی بچه؟
بکهیون: هیونگ.. همیشه مهربونی.. الانم اینطوری میگی جانم شبیه مامانا میشی..
ییشینگ: برو خودتو مسخره کن..
بکهیون: چشم ببخشید.. بقیه کجان؟
ییشینگ: تا منظورت دقیقا از بقیه کی باشه؟
DU LIEST GERADE
Unread
Fanfiction[تکمیل شده] بکهیون به همخونهی خودش یعنی چانیولی که با شخص دیگهای توی رابطهس علاقه داره. اما وقتی اون رابطه بهم میخوره، بکهیون همراه با سهون و کیونگسو نقشه میچینن تا.......... کاپلها: چانبک، کایسو ژانر: رمنس، اسمات، زندگی روزمره Telegram: @Ba...