بکهیون: چیییییی؟؟؟!!!!!!!
وقتی متوجه نگاههای چپچپ بقیه مسافرها و مهمانداری که داشت با یکی از مسافرها صحبت میکرد شد، لبخند مصلحتیای زد و با صدای آرومتری حرفشو تکرار کرد: چیییییییی؟؟؟؟؟؟
ییشینگ از حالت بکهیون خندهش گرفت و بکهیون چند ثانیه به ییشینگ خیره شد تا بتونه حرفایی که شنیده بود رو تحلیل کنه: هیونگ! الان منظورت اینه که من و اون مرتی... یعنی من و رئیس باهم قراره تو یه اتاق بمونیم؟ که چی؟
ییشینگ شونهای بالا انداخت: اخلاق همیشگی رئیسه به من ربطی نداره.. دوست داره با کارکناش تو یه اتاق باشه..
بکهیون: خب هیونگ این قطعا برای وقتیه که همکاراش دختر باشن نه که مثل من..
ییشینگ: نه اتفاقا.. اصلا با کارمندای خانمش تنهایی سفر نمیره که..
بکهیون: اصلا تو خودت هم مگه کارمندش نیستی؟ پس چرا با ما نمیمونی؟
ییشینگ: من میخوام برم خانوادمو ببینم..
بکهیون: هیوووونگگگ..
ییشینگ: نترس بابا نمیخورتت که.. من کل طول روز باهاتون هستم تنها نیستی.. همهش یکی دو شب میخوای باهاش تو یه اتاق بخوابی..
بکهیون هوفی کشید و سرش رو سمت صندلی ردیف کناری چرخوند و به چهرهی چانیول نگاه کرد. چشماش بسته بودن و به نظر میرسید که خوابیده اما به طرز عجیبی بکهیون حس میکرد که نه تنها بیداره، بلکه تو دلش هم داره یه پوزخند گنده تحویلش میده.
دهن کجیای به چانیول کرد و دوباره سرش رو سمت ییشینگ برگردوند: هیونگ.. هیچ راهی نداره که بیخیال شی؟
ییشینگ: اصلا!
بکهیون: پوفففففف...
با قیافه مظلومانه و فلک زدهای که به خودش گرفته بود، به نقطهی نامعلومی خیره شد و هرچی فحش از بدو تولد یاد گرفته بود رو توی دلش تقدیم چانیول کرد.
*****
بعد از تحویل گرفتن چمدونها از فرودگاه و تحویل دادنشون به هتل، به سمت ساختمون اداری شعبهی چین حرکت کردند. جلوی ساختمون توقف کردن و بعد از اینکه ماشین رو دست یکی از کارکنها که جلو اومده بود، سپردن، چانیول همراه بکهیون و ییشینگ وارد ساختمون و بعد از چند دقیقه، وارد سالن بزرگ جلسات شد. از کنار افرادی که برای احترام گذاشتن خم شده بودن، رد شد و سر میز بزرگی که وسط سالن قرار داشت، ایستاد. بعد از نشستن چانیول، بقیهی افراد هم نشستن و مشغول صحبت شدن.
چانیول اخمی کرده بود و با جدیت مشغول بود و ییشینگ هم در کمال خونسردی، حرفهای چانیول رو برای بقیه و حرفهای اونها رو برای چانیول ترجمه میکرد. اولین بار بود که بکهیون، چانیول رو این شکلی میدید. درست بود که قبلا چانیول رو بارها توی شرکت و با استایل رسمی دیده بود اما چانیول همیشه وقتی بکهیون کنارش بود، لبخند بزرگی به لب داشت، چشماش برق میزدن و با آرامش و یکم شوخ طبعی با بکهیون رفتار میکرد. اما حالا با چهرهای که کاملا جدی بود و اخم کمرنگی روی ابروهاش نشسته بود، بدون ذرهای شوخی، مشغول رسیدگی به مشکل پیش اومده بود.
YOU ARE READING
Unread
Fanfiction[تکمیل شده] بکهیون به همخونهی خودش یعنی چانیولی که با شخص دیگهای توی رابطهس علاقه داره. اما وقتی اون رابطه بهم میخوره، بکهیون همراه با سهون و کیونگسو نقشه میچینن تا.......... کاپلها: چانبک، کایسو ژانر: رمنس، اسمات، زندگی روزمره Telegram: @Ba...