Part 15

379 87 44
                                    

#سه هفته بعد#

بکهیون: چانیول!

چانیول: جانم؟

بکهیون: بیا بریم اونجا رو ببینیم

و با دست به مغازه‌ی بزرگ کلاه فروشی اشاره کرد که اون سر راهروی مرکز خرید قرار داشت.

چانیول: بریم

همراه بکهیون سمت مغازه حرکت کرد. مدتی میشد مشغول گشتن بودن و اون اولین مغازه‌ای بود که بکهیون بهش توجه نشون داده بود پس امکان نداشت چانیول ازش بگذره!

چانیول: از کلاه گذاشتن خوشت میاد؟

بکهیون: آره.. ولی خب بهم نمیان..

وارد مغازه شدند و بکهیون با صدای کمتری حرفش رو ادامه داد: پس من فقط میتونم نگاشون کنم.. گاهی توی مغازه‌ها میرم و دوباره روی سرم میزارم‌شون و وقتی تو آینه به خودم نگاه میکنم، دوباره یادم میفته که کلاه به من نمیاد...

"درست شبیه تو.. "

حرفش رو توی دلش تموم کرد و سمت ردیف کپ‌های رنگارنگی که مرتب چیده شده بودن رفت.

چانیول: چرا فکر میکنی که بهت نمیاد؟

بکهیون یکی از کپ‌ها رو برداشت و روی سرش قرار داد و با دستش به گوشاش اشاره کرد: به خاطر اینا! زیادی بیرون میزنن! ازشون خوشم نمیاد!

چانیول خندید: پس من هیچ وقت نباید کلاه بزارم.. نه؟

بکهیون کلاه کپ رو از روی سر خودش برداشت و روی سر چانیول گذاشت و با دیدن گوشای چانیول که حالا شدیدا خودنمایی میکردن، به خنده افتاد: تو وضعت از منم بدتره! هیچوقت کلاه نزار! حتی بهش فکر هم نکن!

چانیول: یعنی انقدر زشت شدم؟

سمت آینه رفت و به خودش نگاه کرد.

چانیول: ولی خیلی هم بد نشده ها.. جذاب نشدم؟

سمت بکهیون چرخید و ژست گرفت که با نگاه چپ چپ بکهیون رو به رو شد.

بکهیون: نه اصلا!

"فقط کیوت شدی!"

با حرفی که توی دلش به چانیول زده بود خندید و سمت کلاهای دیگه رفت. چانیول با خنده‌ی آرومی به ری اکشن بکهیون، کلاه رو از روی سرش برداشت و سرجاش گذاشت و مثل بکهیون مشغول نگاه کردن کلاه‌های دیگه شد و وقتی به ردیف کلاه‌های باکت رسید، سرجاش ایستاد.

"اینا گوشاشو قایم میکنن! "

کلاه رو برداشت و سمت بکهیون رفت. پشت سرش ایستاد و کلاه رو به آرومی روی سر بکهیون گذاشت.

بکهیون: هی چیکار می...

دستش رو بالا برد تا کلاه رو برداره که چانیول مانعش شد و با گرفتن دستش، حرفش رو قطع کرد.

UnreadWhere stories live. Discover now