Part 01

185 22 14
                                    

دیکشنری قطوری که جلوش روی میز بود رو ورق زد و با دقت دنبال کلمه‌ی مورد نظرش گشت. وقتی بالاخره پیداش کرد، انگشت اشاره‌ش رو روش گذاشت تا گمش نکنه و همونطور که از روی عادت زبونش رو روی لب بالاییش میکشید، مشغول نوشتن توضیحات داخل دیکشنری روی کاغذ استیک نوت شد.

بعد از تموم شدن نوشتنش، دیکشنری رو محکم بست و توجهی به صدای بلندش نکرد: مرتیکه پیر بیشعور! مثلا استاده؟ اگه استاده پس باید همه ی این چرت و پرتای زهرماری رو بلد باشه..

برگه‌ی آبی رنگ کوچیک رو روی دیوار رو به روش، کنار بقیه‌ی کاغذها چسبوند و با اخم بهشون نگاه کرد: ولی همه‌ش از ما سوال میپرسه! اگه بلده چرا میپرسه اصلا؟

دهنش رو کج کرد و ادای استادشون رو درآورد: "شما باید خودتون یه پا دیکشنری سیار باشید"

هوفی کشید و بعد از بلند شدن از پشت میز، از اتاق خارج شد: من هنوز زبان مادریمو بلد نیستم بعد این فسیل انتظار داره دیکشنری انگلیسی بشم براش!

غر زدن رو تموم کرد و وارد آشپزخونه شد تا فکری به حال شکم گشنه‌ش بکنه. کف دستاشو بهمدیگه مالید و زبونشو روی لباش کشید: خب امشب قراره استیک بخوریم...

سراغ کابینت رفت و دوتا بسته نودل رو بیرون آورد و بعد از گذاشتن‌شون روی اپن، قابلمه رو پر از آب کرد و روی گاز گذاشت. قبل از روشن کردنش به اتاق برگشت و گوشیشو برداشت.‌ صفحه‌ی چت رو باز کرد و وقتی دید پیامش هنوز خونده نشده، اخم کمرنگی کرد و تندتند مشغول تایپ کردن شد:

[کیونگسو: یااااااا!!!]

[کیونگسو: چرا سین نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟]

[کیونگسو: چطور جرئت میکنی جواب منو ندی؟؟]

[کیونگسو: اگه همین الان جوابمو ندی از استیک مخصوص سرآشپز محروم میشی!]

همونطور که گوشی رو توی دستش فشار میداد به آشپزخونه برگشت و زیر گاز رو روشن کرد و شعله رو تا آخر زیاد کرد تا آب زودتر جوش بیاد. سمت اپن رفت و گوشیشو روی اپن گذاشت. بسته اول نودل رو برداشت تا بازش کنه که صدای دینگ مانند گوشیش بلند شد و باعث شد برای چند ثانیه بیخیال آشپزیش بشه، گوشیشو برداشت و پیام رو باز کرد.

[چانی: جون به استیک مخصوص سرآشپز😂😂😂😂]

اخم کرد و جواب داد: [کیونگسو: یا یا یاااا!‌ مسخره میکنی؟؟؟]

پیامش بلافاصله سین خورد: [چانی: نه نه من غلط بکنم.‌ اتفاقا من عاشق اون استیکای زردرنگ‌ فرفریم^^]

[کیونگسو: اگه زود نیای از استیک زردرنگ‌ فرفری هیچ خبری نیست!]

گوشیشو روی اپن گذاشت و لباشو روی همدیگه فشار داد. بسته‌های نودل رو باز کرد و داخل آب انداخت‌شون. در قابلمه رو بست و زیرشو کم کرد تا آماده شدنش بیشتر طول بکشه. اینطوری همخونه‌ی زبون درازش میتونست وقت بیشتری برای رسوندن خودش به خونه داشته باشه.

Unread[ChanSoo, SeBaek]Where stories live. Discover now