Part 10

66 17 20
                                    

چشماشو به آرومی باز کرد و به اطرافش نگاه کرد. هوا کاملا تاریک شده بود و اتاق فقط با نور کم شب‌خواب روشن بود. روی تخت نشست و دستشو لای موهاش برد و خمیازه‌ای کشید. بعد از اینکه با جونگین و بکهیون خداحافظی کرده بود و به اتاقش برگشته بود، حموم رفته بود و بعد هم دراز کشیده بود تا بتونه راحت فکر کنه و تصمیم بگیره ولی چشماش گرم شده بودن و خوابش برده بود و در حال حاضر هیچ نظری نداشت که ساعت میتونه چند باشه.

از روی تخت بلند شد و سمت سرویس بهداشتی رفت. بعد از شستن دست و صورتش، حوله‌ش رو برداشت و همونطور که صورتش رو خشک می‌کرد، سمت میز کنار تخت رفت. گوشیش رو برداشت و دکمه‌ی کنارش رو فشار داد تا روشن بشه و سمت یخچال رفت. در یخچال رو باز کرد و نگاهی داخلش انداخت. تنقلات و نوشیدنی. هیچکدوم به درد شکم گرسنه‌ی کیونگسو نمیخوردن.

حالا که گوشیش روشن شده بود نگاهی بهش انداخت. ساعت حدودا ۸شب بود پس میتونست بره بیرون و یه چیزی بخوره. قبل از اینکه بتونه قدمی سمت کمد برداره تا لباساشو عوض کنه، گوشیش با سیلی از نوتیفیکشن‌ها رو به رو شد و شروع به ویبره رفتن کرد. خنده‌ی آرومی کرد و به صفحه‌ی گوشیش نگاه کرد. کلی پیام نخونده و تماس از دست رفته از بکهیون و جونگین. وارد گروه چت شون شد و مشغول تایپ شد.

[کیونگسو: بریم بیرون؟]

فقط ده ثانیه طول کشید تا گوشیش شروع به زنگ خوردن کنه و اسم بکهیون روی صفحه‌ی گوشیش ظاهر بشه. تماس رو جواب داد و گوشی رو روی گوشش گذاشت.

بکهیون: کیوووونگگگگگگگگ!

کیونگسو: یااا گوشم کر شد هیووونگ

بکهیون: هیچ معلوم هست کجایی؟!

کیونگسو: خوابم برده بود..

بکهیون: خوابت برده بود یا بیهوش شده بودی؟ از دیروز تا حالا خوابی؟

کیونگسو: دیروز؟!

گوشیش رو از گوشش فاصله داد و سریع تاریخ رو چک کرد: حقیقتا شت.. من تازه الان فهمیدم.. فک میکردم همش چند ساعت خوابیدم..

بکهیون: واقعا خسته نباشی..

کیونگسو: سلامت باشی هیونگی..

بکهیون هوفی کشید: واقعا خواب بودی؟ مطمئن باشم؟

کیونگسو: به چشای پاپی طورت قسم خواب بودم..

بکهیون: مطمئن باشم چاخان نمیکنی؟

کیونگسو: بله مطمئن باش

بکهیون: خوبی؟

کیونگسو: آره بد نیستم

بکهیون: هوف.. خوبه.‌. فکراتو کردی؟

کیونگسو: یکمی..

بکهیون: به نتیجه‌ای رسیدی؟

Unread[ChanSoo, SeBaek]Where stories live. Discover now