Part 08

65 17 25
                                    

"رئیس ایم یونا، شرکتش را به همسرش واگذار کرد!"

"رئیس ایم که طی دوسال اخیر به جای پدرش در جایگاه ریاست نشسته بود، طی یک کنفرانس خبری اعلام نمود که شرکت را با رضایت سهامداران به همسرش، رئیس پارک چانیول، واگذار نموده است. رئیس پارک چانیول که پس از........... "

با زنگ خوردن گوشیش، بیخیال خوندن ادامه‌ی مقاله شد و تماس رو جواب داد: بله؟

بکهیون: سلام.. خوبی؟

کیونگسو: خوبم هیونگ.. تو چطوری؟

بکهیون: خبرا رو خوندی؟

کیونگسو: خبرا؟

بکهیون: آره.. درباره‌ی چانیول..

کیونگسو: آره خوندمش.. فکر کنم این بار باید به پیشنهادش فکر کنم نه؟

بکهیون: من که یه قرنه دارم میگم فکر کن..

خنده‌ی آرومی کرد: میدونی ک جوابم عوض نمیشه..

بکهیون: چرا جوابت عوض نمیشه؟؟

کیونگسو: امممم نمیدونم.. ولی خب..

بکهیون: کیونگسو!

کیونگسو: هوم؟

بکهیون: تو هنوزم به چانیول فکر میکنی؟

از سوال یهویی بکهیون تعجب کرد. انتظار همچین سوالی رو نداشت.

بکهیون: هی کیونگجا! کجا رفتی؟

کیونگسو: همینجام.. نه بهش فکر نمیکنم...

بکهیون: از سکوتت مشخص بود کاملا..

کیونگسو: هیونگ...

بکهیون: بله؟

کیونگسو: بهش فکر نمیکنم!

بکهیون: پس پاشو بیا کره!

کیونگسو: چه ربطی داشت؟

بکهیون: ربطش اینه که از اون روز کوفتی تا حالا یه بارم نیومدی کره.. میفهمی؟ شیش فاکینگ سال گذشته! از کی و از چی داری فرار میکنی؟

کیونگسو: از کسی فرار نمیکنم خودم رو هم قایم نمیکنم.. بابا اومده اینجا و با عمو کار میکنن و همه چیز خوبه.. منم فقط اینجا درسمو تموم کردم و مشغول کار شدم.. درآمد خوبی دارم و....

بکهیون: کیونگسو!

با جدیت و طوری که اگه بکهیون حرفش رو قبول کنه یعنی حق با اونه، حرفش رو تکرار کرد: من به چانیول فکر نمیکنم!

بکهیون: باشه فهمیدم

چشماشو بست و یکم روی هم فشارشون داد.

بکهیون: هی کیونگ من باید برم.. بعدا حرف میزنیم..

آروم زمزمه کرد: باشه

بکهیون: کیونگ؟

کیونگسو: بله؟

Unread[ChanSoo, SeBaek]Where stories live. Discover now