– اونطوری که فکرشو میکنید هم نیست سرورم...
پسر نوجوون درحالی که روی صندلی چوبی جابجا میشد غر زد. امپراتور زرد پوش بالای میز مستطیلی بزرگ نشسته بود و داشت گزارش مشاور اعظم رو میخوند. بدون اینکه نگاهش رو برای دیدن تنها پسرش جابجا کنه هومی کشید.
– اینطور نیست؟ پس چطوریه؟چان برای مطمئن کردن پدرش سری تکون داد و طومارهای به هم ریختهی جلوی امپراتور رو مرتب کرد. به عنوان ولیعهد وظیفه داشت هر روز وقت زیادی رو صرف یاد گرفتن فنون رزمی، جغرافیا، اقتصاد و فلسفه کنه و به عنوان یه پسربچه خیلی وقت از از این تکرار خسته میشد. اما هرچقدر هم که از کلاسهای درسش خسته بود، به همون اندازه به یادگیری فنون رزمی علاقه نشون میداد و این براش دردسر ساز شده بود.
– من کاملا منظمم و همیشه سر همه ی کلاسام حاضر میشم.امپراتور با وجود اینکه میدونست پسرش دروغ میگه سر تکون داد. دیروز پسر قرمز پوش کلاس درس وانگ پیر رو به خاطر رفتن به محوطهی تمرین سربازها رها کرده بود، غافل از اینکه استاد پیرش حتما شکایت و گزارشش رو پیش امپراتور میکنه!
– میدونی به هر چیزی باید به اندازهش بها بدی... اگه بیشتر از اندازه به هر کدوم از چیزایی که باید وقت بذاری برسی بقیه به مشکل برمیخورن! تو باید از همین حالا عدالت و برابریو یاد بگیری چان! باید با وظایف روزانهت اینو تمرین کنی! در ضمن... میدونی که محافظت...مرد میانسال جملهش رو نیمه کاره گذاشت و شاهزاده رو به ادامه دادن وا داشت.
– هرچی که شما بگید سرورم... بله میدونم... مریضه!امپراتور دستی به ریش کمپشتش کشید و از روی صندلی چوبی منقوش بلند شد.
– پیر شده، اما وظیفه شناسیش باعث شد با وجود بالا رفتن سنش بهت خدمت کنه. میخوام برای اینکه استراحت کنه کم کم مرخصش کنم.
ابروهای ولیعهد توی هم گره خورد و ادامهی حرف پدرش رو پیشبینی کرد.
– میخواید برای من محافظ جدید انتخاب کنید سرورم؟ من ترجیح میدم با همین محافظم کنار بیام! حتی اگه مریض و کند هم شده باشه من مشکلی ندارم... خودم هم به آموزشای مربیام خوب عمل میکنم که محافظم هم خسته نشه.امپراتور دستش رو پشت سرش قفل کرد و لبخند کوچیکی زد. اونقدر چان رو میشناخت که بدونه پسرش از داشتن همچین محافظ پیری راضیه، چون میتونه خیلی راحت اون رو به بهانهی بیماری کنار بذاره تا بتونه بدون مزاحم رفت و آمد کنه.
– فعلا نه، نگران نباش. اما به هرحال یه امپراتور به محافظ نیاز داره، هرچقدر هم که توی مهارتای رزمی زبده بشه.
پسر نوجوون نمیخواست با امپراتور بحث یا جدل راه بندازه. پدرش به اندازهی کافی به خاطر نیمه کاره گذاشتن و بی توجهی به کلاسهاش از دستش عصبانی بود، پس تنها به تأیید و تعظیمی بسنده کرد.
– همینطوره که شما میگید پدرجان. اجازه بدید من مرخص بشم. روز خوبی رو داشته باشید!
YOU ARE READING
The Royal Traditions [ChanLix]
Historical Fiction- از این ساعت به بعد من و تو هیچ نسبتی جز امپراتور و محافظ نخواهیم داشت! منو لمس نمیکنی، نمیبوسی و تختت رو با من شریک نمیشی، حتی شبا هم به اتاق من نمیای! از حالا تو فقط امپراتور منی و من تنها محافظت! Genre: Romance, Historical, Drama, Smut, Royal, A...