part 5

142 29 4
                                    

مرد میانسال به قدری از دیدار با استاد اعظم و سرکشی به معبد سرحال بود که متوجه گذر زمان نشد. مسیر طولانی معبد تا قصر به واسطه‌ی استراحت های بین راه و شکارش لذت‌بخش شده بود و آرزو میکرد ای کاش مسیر طولانی تر از مسافت واقعیش باشه.
بعد از اینکه از در ورودی بزرگ و آهنی قصر عبور کرد متوجه همهمه‌ی غیر معمولی بین سربازان گارد سلطنتی شد. پنجره ی کجاوه رو باز کرد و با تعداد زیادی سرباز و خدمه‌‌ی دربار دور کجاوه‌ش مواجه شد.

سربازان قصر در دسته‌هایی بیست نفره در حال خروج از قصر بودن. به سرعت دستور توقف داد و از اتاقک سلطنتی خارج شد.
– اینجا چه خبر شده؟!

فرمانده ی محافظان قصر که انگار مدت زیادی رو برای استقبال از امپراتور منتظر مونده بود با دستپاچگی و اضطراب جلو رفت و تعظیم کرد.
– سرورم... خوش اومدید. خیلی منتظرتون بودیم. راستش... اتفاقی افتاده!
امپراتور که آثار بی‌حوصلگی از چهره‌ش پیدا بود اخم کرد. کوفتگی بدنش اجازه‌ی صبر رو برای زمینه چینی های مرد نمیداد.
– بگو چیشده؟!

فرمانده من من کرد و کمی عقب رفت. از واکنش مرد میترسید، چون مسلما وزرا و امپراتور علت همچین اتفاقی رو بی‌کفایتی گارد سلطنتی میدونستن.
– سرورم... شاهزاده... گم شدن!

فرمانده‌ی محافظان انتظار هر واکنشی رو از سمت مرد میانسال داشت، بنابراین قدمی عقب رفت. امپراتور که به شدت شوکه شده بود با صدای بلندی جواب داد.
– چی؟!

مرد که هنوز چیزی که شنیده بود رو باور نمیکرد جلوتر رفت و دوباره فریاد زد.
– یعنی چی که گم شده؟! پس شما چه غلطی میکردید؟! قصرو جست و جو کردید؟؟ چطور ممکنه؟! کی؟!

مرد هیکلی دوباره قدمی عقب رفت و من من کرد. تمام افرادش به اندازه‌ی خودش از واکنش امپراتور ترسیده بودن و به همون اندازه عقب رفتن. نبود وزیر یا مشاور اعظم باعث شده بود همه چیز به مراتب بی نظم تر به نظر بیاد.
– بله عالیجناب، همه جا رو جست و جو کردیم. داخل اقامت‌گاهشون تشریف نداشتن و حتی داخل زمین تمرین سربازان هم نبودن. ما وجب به وجب قصرو زیر و رو کردیم، اما اثری از ولیعهد پیدا نکردیم!! داخل قصر جلسه‌ی اضطراری با حضور وزرا و گارد سلطنتی تشکیل شد. به دستور وزیر اعظم چند دسته سرباز رو برای گشتن به بیرون از قصر فرستادیم.

آثار نگرانی از چهره‌‌ی مرد پیدا بود و حتی حالا هم نمیدونست باید چیکار کنه. درحالی که محوطه‌ی بزرگ قصر رو طی حرکتی رفتی و برگشتی طی میکرد، با عصبانیت فریاد زد.
– به تموم سربازای قصر آماده باش بدید و باز چند گروه سرباز با تجربه تر به دنبال چان به بیرون قصر بفرستید! من دو روزه توی قصر نیستم و حالا باید بفهمم پسرم ناپدید شده؟؟ چطور ممکنه چان گم بشه؟! هیچ رد یا نشونی ازش نیست؟ از کجا میدونید دزدیده نشده؟

نزدیکترین افسر گارد سلطنتی به فرمانده‌ی محافظان کمی به خودش جرأت داد و جلو رفت. قبل از اینکه فرمانده چیزی بگه به خودش اجازه داد توضیح بده.
– ولیعهد دزدیده نشدن سرورم، بعید میدونیم حتی جاسوسهای همسایه تا الان از گم شدنشون مطلع شده باشن. ناپدید شدن شاهزاده به گم شدن پسر کتابدار قصر مربوط میشه!

The Royal Traditions [ChanLix]Where stories live. Discover now