part 9

124 34 4
                                    

– پسره‌ی بی دست و پا! کارت یادم نمیره!
پسر در حالی ﺑﯿﻦ ﻣﺮدم ﻋﺎدی ﻗﺪم ﺑﺮﻣﯿﺪاﺷﺖ که کوبیده شدن کف پاش به زمین کاملا مشهود بود.
– چون شانسی شکستم داده فکر کرده میتونه هر حرفی دلش میخواد بهم بگه!

پسر جوون اونقدر بلند حرف میزد که از ﮐﻨﺎر ﻫﺮکس عبور میکرد، ﺷﺨﺺ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ و بهش چند ثانیه خیره میشد.
پسر سلطنتی با هر زحمتی خودش رو به محله رسوند، ﻫﻮا ﮐﺎﻣﻼ ﺗﺎرﯾﮏ و دور ﻣﯿﺪون پر از هیاهو بود. ﺣﺪس زد مبارزه‌ی اول به پایان رسیده باشه.

ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺧﻮدش رو از ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻌﯿﺖ عبور داد و ﺑﻪ ﻣﺮدی ﮐﻪ کنار میدون و جلوی هیاهو ایستاده بود نزدیک شد.
– آﻗﺎ... مبارزه‌ی ﭼﻨﺪﻣﻪ؟
ﻣﺮد ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ چان ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻪ ﺟﻮاب داد.
– دوم...

در حقیقت مبارزه‌ی دوم در حال به پایان رسیدن ﺑﻮد و به خاطر سر و روی ﺧﻮن آلود دو مبارز سن اونها قابل حدس زدن نبود، اما چان مطمئن بود هردو بالای بیست سال دارن.
شاهزاده خودش رو بیشتر جلو کشید و به مبارزه چشم دوخت. مرد درشت هیکل ﺑﺎ ﻟﮕﺪی ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺷﮑﻢ ﭘﺴﺮ کوچیکتر ضربه زد و اون رو روی زﻣﯿﻦ ﭘﺮت ﮐﺮد.
پسر کوچیکتر ﺧﻮن ﮔﻮﺷﻪ ﻟﺒﺶ رو ﭘﺎک ﮐﺮد، ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ از روی زﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﻪ ﺳﻤﺖ مرد قدبلند حمله ور شد.

مرد قرمزپوش در ﺣﺎل ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻮد و پسر لاغرتر ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد رو ﻧﺪﯾﺪ. ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻮرت مرد مشت میزد و ﺑﻌﺪ از ﻧﻘﺶ زﻣﯿﻦ ﺷﺪن ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﻌﺮه ﮐﺸﯿﺪ. ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﮐﻪ حول میدون ﺟﻤﻊ ﺷﺪه ﺑﻮدن ﺑﺎ اﻓﺘﺎدن ﭘﺴﺮ بزرگتر ﺳﻮت ﻣﯿﮑﺸﯿﺪن و ﮐﻒ ﻣﯿﺰدن.
چان ﺑﻪ دﻗﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮک ﭼﺸﻢ دوﺧﺖ. کمی از خودش بلندتر بود و به نظر بیست و چند ساله میرسید. نفس عمیقی کشید و گونه‌ش رو از داخل جوید.
– جا موندم.

پسر مشکی پوش دور زﻣﯿﻦ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ و مرد بزرگتر رو ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪن ﻓﺮا ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ.
مرد ﺑﺎﻻﺧﺮه ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪ دﻗﯿﻘﻪ از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ...
ﻟﺒﺶ ﮐﺎﻣﻼ ﭘﺎره ﺷﺪه ﺑﻮد و ﺧﻮن از دهنش ﺳﺮازﯾﺮ ﺑﻮد، اما ﺧﺸﻤﯽ ﮐﻪ توی ﭼﺸﻤﻬﺎش دیده میشد جوری نمود میکرد که انگار دردی رو احساس نمیکنه!
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ رﻗﯿﺒﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮد و اون رو ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺖ، ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ اون ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺸﺘﻬﺎی ﭘﯽ در پی ﺷﮑﻢ پسر رو ﻫﺪف ﺑﮕﯿﺮه. ﺻﺪای ﮐﻒ و ﺳﻮت ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮔﻮﺷﻬﺎ رو کر ﮐﺮده ﺑﻮد. بیشتر جمعیت ﻃﺮفدار ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮدن، بلکه تنها ﻫﯿﺠﺎن ﺑﺎزی رو دوﺳﺖ داشتن. ﺑﺎ ﺿﺮﺑﻪ‌ی آﺧﺮ مرد قوی هیکل از روی رﻗﯿﺒﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻓﺮﯾﺎد زد. ﺣﺮیف ریزنقشش ﺑﯽ ﻫﻮش ﺷﺪه ﺑﻮد و اون ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ رو ﺑﺮده ﺑﻮد!
چان با طمانینه برای مبارز ﮐﻒ زد و به اطرافش نگاهی انداخت.
– ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮد!

ﻣﺮدی که ﺗﺎ اون ﻟﺤﻈﻪ روی ﮐﻨﺪه‌ی ﭼﻮﺑﯽ ﮔﻮﺷﻪ‌ی ﻣﯿﺪون ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد، از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و مرد رو ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺑﺮﻧﺪه اﻋﻼم ﮐﺮد و ﺑﻪ دﻧﺒﺎﻟﺶ دوباره ﺻﺪای ﺳﻮت و ﺟﯿﻎ جمعیت فضا رو پر کرد.
مرد ﺑﺎ ﺻﻮرت زﺧﻤﯽ به بیرون از میدون هدایت شد، جایزه‌ش رو قاپید و ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﺪن ﺣﺮﯾﻒ ﺑﯿﻬﻮﺷﺶ رو ﺑﻪ ﺑﯿﺮون از ﻣﯿﺪون کشیدن.
– ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻨﺪه‌های ﺑﻌﺪی ﺧﻮدﺷﻮنو ﻣﻌﺮﻓﯽ کنن!

The Royal Traditions [ChanLix]Where stories live. Discover now