part 14

148 32 25
                                    

ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﯽ رو در ﺣﺎل ﭘﯿﺎده‌روی سپری کرده ﺑﻮد و ﻃﺒﯿﻌﺘﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺴﺘﮕﯽ رو ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮد، اﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اشتیاق بی اندازه‌ش ﺑﺪون ﻫﯿﭻ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﻪ راﻫﺶ اداﻣﻪ میداد.
ﺑﺎ دﯾﺪن درﺧﺖ ﭼﻨﺎر ﺑﺰرگ بیست ﺳﺎﻟﻪ‌ی ﺳﺮ راﻫﺶ ﺑﻪ ﯾﺎد اوﻟﯿﻦ ﺑﺎری ﮐﻪ اﯾﻦ راه رو ﻃﯽ ﮐﺮده ﺑﻮد و این درﺧﺖ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ رو دﯾﺪه ﺑﻮد لبخندی زد.
دو ﺳﺎل از اوﻟﯿﻦ ﺑﺎری ﮐﻪ اﯾﻦ درﺧﺖ رو دﯾﺪه ﺑﻮد می‌گذشت،‌ زﻣﺎن با سرعتی باور نکردنی در حال گذر بود!

حالا یه ﭘﺴﺮ نوزده ﺳﺎﻟﻪ و ﻣﺤﺎفظی جوون بود. انگار ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ به سرعت ﺗﻐﯿﯿﺮ میکرد!
ﻗﺪش کمی رشد کرده بود، اﺟﺰای ﺻﻮرﺗﺶ دست‌خوش ﺗﻐﯿﯿﺮ شده ﺑﻮد و هیکلش از دو سال پیش عضلانی تر به نظر میرسید.
نمیخواست قدرنشناس باشه، اما هروقت خودش رو با وﻟﯿﻌﻬﺪ مقایسه میکرد حس میکرد به اندازه‌ی پسر بزرگتر مردونه و با وقار به نظر نمیاد.
چند ماه بیشتر از نظر سنی با چان فاصله نداشت، اما میتونست حس کنه پسر بزرگتر بیشتر از خودش دستخوش تغییر شده. شاهزاده حالا از محافظش تنومندتر، مردونه تر و بالغ‌تر به نظر میرسید!
پسری که جدا از مقامش یونگبوک همیشه آرزو میکرد از نظر اخلاقی مثل اون باشه! چان برای پسر محافظ به سمبلی برای الگوبرداری تبدیل شده بود!

آهی کشید. ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎی اﺧﯿﺮ ولیعهد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ. دو سالی از رسیدن شاهزاده به مقام ولایت عهدی میگذشت و ﭘﺴﺮ حالا ﺑﺮای یونگبوک ﻣﺜﻞ یک ﻣﺴﺌﻠﻪ‌ی ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ بود. ﺑﻌﻀﯽ وﻗﺘﻬﺎ چنان ﺑﻪ یونگبوک ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯿﮑﺮد و ﺑﻪ ﺗﻤﻮم ﺣﺮﻓﻬﺎی پسر ﮔﻮش ﻣﯿﺪاد ﮐﻪ محافظ ﺣﺲ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺘﺮﯾﻦ اﻧﺴﺎن دﻧﯿﺎ رو داﺷﺖ. بعضی ﻣﻮارد ﺣﺘﯽ ﺑﻪ سینه‌ی ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ دوﺳﺘﺶ برای گذروندنِ زمان بیشتر ﮐﻨﺎر محافظش دﺳﺖ رد ﻣﯿﺰد!

اﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮاﻗﻊ رفتاری کاملا مخالف داشت! ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ یونگبوک اﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯿﺪاد، ﺑﻠﮑﻪ به پسر محافظ ﺣﺲ ﻧﺎﻣﺮئی ﺑﻮدن رو اﻟﻘﺎ ﻣﯿﮑﺮد. یونگبوک اون زﻣﺎﻧﻬﺎ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮد ولیعهد سرزمینش ﺑﯽ رﺣﻢ ﺗﺮین موجودیه که تا به حال دیده!
متوجه نمیشد چه چیزی باعث تغییرات ناگهانی ﺷﺎﻫﺰاده‌ش شده! اون ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮی ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ یونگبوک ﺗﺎ اون لحظه ﺗﻮی ﻋﻤﺮش دﯾﺪه و ﻟﺤﻈﻪ‌ای بعد ناگهان ﺑﻪ ﺑﯽرﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ و بی احساس ﺗﺮﯾﻦ اﻧﺴﺎن روی زﻣﯿﻦ ﺗﺒﺪﯾﻞ میشد!
زمانهایی بود که یونگبوک ﺳﺮش رو ﺑﺮﻣﯿﮕﺮدوﻧﺪ و ﭘﺴﺮ رو ﻏﺮق در ﺗﻤﺎﺷﺎی ﺧﻮدش ﻣﯿﺪﯾﺪ! چان ﺑﺪون ﺷﮏ برای محافظ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮد دﻧﯿﺎ ﺑﻮد!

ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﻣﻨﮑﺮ ﺗﻨﻔﺮی ﮐﻪ اواﯾﻞ ورودش ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ مینهو داﺷﺖ ﺑﺸﻪ. شاید اون پسر ﻣﺴﺌﻮل ﺑﯿﺸﺘﺮ دردﺳﺮﻫﺎی یونگبوک در ﻣﺎه اول ورودش ﺑﻮد، اﻣﺎ ﮐﻢ ﮐﻢ کنار پسر محافظ آرامش پیدا کرد و درِ دوﺳﺘﯽ رو برای ﻣﺤﺎﻓﻆ ولیعهد ﺑﺎز ﮐﺮد!
ﺣﺘﯽ یونگبوک زمان هایی رو به خاطر داشت که مینهو برخلاف ولیعهد با پسر محافظ هم‌نظر بود و کنارش می‌ایستاد.

The Royal Traditions [ChanLix]Onde histórias criam vida. Descubra agora