part 8

129 28 4
                                    

بعد از گذشت مدتی هنوز در ﺗﻼش ﺑﻮد ﮐﻪ ذهنش رو ﻣﺸﻐﻮل ﮐﻨﻪ و ﺑﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺧﻮردن ﺳﻮپ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻪ. بعد از خوردن سوپ رشته و خروج از غذاخوری به تنها چیزی که فکر میکرد اتفاقی بود که ممکنه سر شاهزاده بیاد! با این که تدبیری اندیشیده بود، اما باز هم آروم نمیگرفت! اگه ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮ ولیعهد می اوﻣﺪ باید چیکار میکرد؟ اگه شاهزاده از این دنیا میرفت، ﺣﺘﻤﺎ یونگبوک ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺼﻮر در برابر وظیفه‌ش ﺗﻨﺒﯿﻪ و یا اعدام می شد! ﻧﻔﺴﯽ از ﺳﺮ آﺳﻮدﮔﯽ ﮐﺸﯿﺪ و زیر لب زمزمه کرد.
– ﺧﻮب ﺷﺪ ﺳﻮﭘﻮ ﺧﻮردم...
– ﻫﯽ یونگبوک... زود باش... چقدر آروم حرکت میکنی!

ﭘﺴﺮک که به دنبال چان حرکت میکرد سرعتش رو بالا برد تا بهش برسه. قسم میخورد این اولین باریه که چان اون رو با اسم صدا میکنه! شاهزاده هیچوقت به خودش زحمت نمیداد تا برای صدا کردن یونگبوک از اسمش استفاده کنه و همین باعث تعجب پسرک شد!
پسر بزرگتر صبر کرد تا محافظ بهش برسه سپس سرعتش رو کمی بالا برد.
– هنوز وقت زیادی برای برگشت به قصر داریم، درسته؟!

چان بدون اینکه منتظر جواب پسر کک مکی بمونه حرفش رو ادامه داد.
– پس ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﻠﻪ ی ژاﻧﮓ ﻣﺎن بریم. مطمئنم ﺑﻬﻤﻮن ﺧﻮش ﻣﯿﮕﺬره!

یونگبوک تلاش کرد اسم محله‌ای که شاهزاده ازش اسم میبره رو به خاطر بیاره، اما اسم این محله چیزی نبود که توی درسهاش یاد گرفته باشه! یونگبوک توی این دو ماه تمام مدت به همون اندازه که چان توی کلاس‌های درس بود داشت برای لایق بودن آموزش میدید. به عنوان محافظ باید تک تک محله‌های مختلف پایتخت رو میشناخت و کل شهر رو از بر میشد، اما چیزی از ژانگ مان نمیدونست!
– اوﻧﺠﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ سرورم؟

چان انتظار نداشت پسرک چیزی از اونجا ندونه، پس با کمی تعلل توضیح داد.
– تابحال اوﻧﺠﺎ ﻧﺮﻓﺘﯽ؟ اونطور که من خبر دارم ﺷﺒﻬﺎی ﯾﮑﺸﻨﺒﻪ تموم مردم پایتخت اوﻧﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻦ و ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻫﺎی ﻣﺸﺖ زﻧﯽ رو ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ. دو ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺒﺎزره ﻣﯿﮑﻨﻦ و ﻫﺮکس ﮐﻪ ﺑﺒﺮه یک ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰرگ شیرینی زنجبیلی ﺑﻪ ﻋﻨﻮان جایزه دریافت میکنه. تصمیم دارم منم یه بار مبارزه کنم!

یونگبوک سرش رو کمی کج کرد و به شاهزاده چشم دوخت تا از شوخی نبودن لحن پسر مطمئن شه.
– ﺷﻤﺎ ﻫﺮوﻗﺖ که اراده کنید و ﻫﺮ ﭼﻘﺪر ﮐﻪ اراده کنید ﻣﯿﺘﻮنید هر نوعی از شیرینی رو بخورید. ﻓﻘﻂ ﻻزﻣﻪ دﺳﺘﻮر ﺑﺪید. ﭼﺮا تصمیم دارید ﺑﺮای یه ﺳﯿﻨﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺧﻮدﺗﻮنو ﺑﻪ زﺣﻤﺖ ﺑﻨﺪازید؟!

چان انتظار همچین سوالی رو داشت. لبخند کوچیک روی لبش به گوشه‌ی لبش منتقل شد و باعث شد یونگبوک حس کنه داره به تمسخر گرفته میشه.
– ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﺮدن اون ﻣﺴﺎبقه‌ست. مینهو ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﻦ از ﭘﺲ این مبارزه ها ﺑﺮنمیام. مبارزه های خیابونی خیلی با مبارزه های داخل قصر فرق دارن، کسی نمیدونه تو شاهزاده‌ای، به خاطر همین بهت آسون نمیگیرن. این تنها راهیه که میتونم بفهمم چقدر مهارت دارم. میخوام به اون و بیشتر از هر چیزی به خودم ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ میتونم تو مبارزه های خیابونی هم خوب باشم! اصلا لازم نیست نگران باشیم، این مسابقه چندتا دوره داره و هر دوره کسایی که هم قد و قواره‌ی همن از سبک وزن تا سنگین وزن با هم مبارزه میکنن. من توی دور دوم که هنوز شروع نشده شرکت میکنم و حتما میتونم ببرم.

The Royal Traditions [ChanLix]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang