part 8

517 72 0
                                    

تهیونگ
از جیمین خداحافظی کرد و بعداز اینکه از برنامه بیرون اومد ، نت گوشیش رو خاموش کرد.
نگاهی به جونگکوک انداخت که دستش رو روی چشماش گذاشته بود و احتمالا خوابیده بود.
از روی مبل بلند شد و به سمت تخت رفت و روش دراز کشید.
به حرف هایی که جیمین توی ویدئوکال بهش می‌گفت ، فکر کرد.
شاید ، باید به خودش و جونگکوک یه فرصت میداد.
سرش رو به سمت جونگکوک کج کرد ، نفساش منظم شده بود و این نشون میداد که خوابیده.
ریسک کرد و دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و اون رو به خودش چسبوند و سرش رو به گردن کوک نزدیک کرد از عطر ملایم پسر نفس عمیقی کشید.

جونگکوک
نصف شب بود که سفتی چیزی رو بین باسنش حس کرد ، میخواست به این حس اهمیت نده ولی دستی هم که دور بدنش پیچیده شده بود داشت اذیتش میکرد.
یکم سرش رو به سمت تهیونگ کج کرد و آروم صداش کرد.
جونگکوک : هی....هی تِه..
مردمک چشماش رو چرخوند و یکم بلندتر صداش کرد.
جونگکوک : تِـــــه...دست و پای کوفتیت رو از دور بدنم باز کن...
وقتی بازم تهیونگ جواب نداد ، حرصش گرفت و بلند داد زد : تهیـــــونگ !
تهیونگ با وحشت از خواب پرید و دور و ورش رو نگاه کرد و گفت : چی شده....کره ی شمالی حمله کرده ؟!
جونگکوک پوکر نگاهش کرد و گفت : نه احمق ، دیک کوچولوی تو روی باسنم بود داشت اذیتم میکرد ، برای چی بغلم کردی.
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : از کجا مطمئنی که کوچیکه...هوم؟!!
جونگکوک پوزخندی زد و گفت : از اونجایی که اینقدر نکردی ، تا دیکت به باسنم خورد سیخ شد.
ایندفعه تهیونگ پوکر نگاهش کرد و گفت : با اینکه ربطی نداشت ، ولی باشه تو درست میگی‌.
بعد از حرفش دوباره روی تخت خوابید و خودش رو به جونگکوک چسبوند و گفت : حالا که دیکم به خاطر تو بیدار شده فکر نمیکنی باید خودتم بخوابونیش ؟!...هوم!
جونگکوک سعی کرد از بغل پسر بیرون بیاد و همون‌طور هم آروم گفت : این مشکل من نیست که دیک تو بی جنبه است احمق...حالا هم اینقدر خودت رو به من نچسبون.
تهیونگ به حرف جونگکوک گوش نکرد و کامل روی پسر خیمه زد.
پسر شوکه نگاهش کرد و با تته پته گفت : داری چه غلَ....غلطی میکنی؟!
پسر با خودش فکر کرد و گفت احمق الان چه وضع لکنت گرفتنه ، زود بندازش کنار از روت.
جونگکوک دستش رو روی سینه های سفت تهیونگ گذاشت و سعی کرد به سمت عقب هلش بده.
پسری که روش خیمه زده بود حتی یه اینچ هم تکون نخورد و خودش رو بیشتر به سمت جونگکوک کشید.
حالا بدن هاشون چفت هم شده بود.
پسر به صورت کوک نزدیک شد و لب هاش رو به لب های پسر زیرش نزدیک کرد که جونگکوک از استرس اینکه اون بخواد بهش آسیب بزنه هِقی زد و با بغض گفت : برو کنار از روی من تهیونگ....داری...داری اذیتم می‌کنی.
تهیونگ به چشم های پسر نگاه کرد که از اشک پر شده بود یکم سرش رو بالا آورد و بعد چند ثانیه پیشونی جونگکوک رو بوسید.
از روی پسر بلند شد و بعد از برداشتن کارت اتاق ، از سوییت بیرون رفت ولی جونگکوک تمام بدنش پر از نبض و حس خوب شده بود از اینکه تهیونگ بهش احترام گذاشت و کاری باهاش نکرد.
تا صبح خوابش نبرد و منتظر تهیونگ بود.
چند بار به گوشیش زنگ زد و وقتی گوشیش رو روی پاتختی دید ، بیخیالش شد.
حس بدی داشت ، دلش میخواست با تهیونگ رابطه برقرار کنه ولی به خاطر مشکلش نمیتونست و میترسید.
به ساعت نگاه کرد ، هشت صبح رو نشون میداد.
تصمیم گرفت به دکترش زنگ بزنه و اتفاق دیشب رو باهاش در میون بزاره.
تا صحبتش با دکتر تموم شد صدای باز شدن در سوییت هم اومد.
تهیونگ وارد اتاق شد و بدون اینکه به اون پسر نگاهی بندازه لباس و حوله اش رو از توی کمد برداشت و به سمت حمام رفت.
جونگکوک که متوجه ناراحتی تهیونگ بود گوشیش رو روشن کرد و توی گوگل سرچش رفت و ازش سوال پرسید.

our purple love ( عشق بنفش ما )Where stories live. Discover now