part 10

501 62 0
                                    

بِکسان
روی تخت بغل دوست پسر جدیدش ولو شده بود و داشت توی توییتر می‌چرخید که نگاهش به توییت تهیونگ افتاد ، از اینکه اون رو خوشحال میدید حرصش گرفته بود.. به شدت دلش میخواست که بازم خودش توی بغل تهیونگ باشه ، هرچه قدر هم که پسر جدید بهش محبت میکرد ، بازم به پای محبت هایی که همیشه تهیونگ بهش میکرد ، نمی رسید.
ولی اینم خوب میدونست که اگه تهیونگ نا امید بشه هرچقدر هم که طرف رو دوست داشته باشه ، نمیتونه دیگه بهش اعتماد کنه.
پس اخمی کرد و از توییتر بیرون اومد و گوشیش رو گذاشت روی پاتختی و سرش رو توی سینه ی پسر مخفی کرد و سعی کرد بخوابه.

جونگکوک
فردا روز آخر سفر بود و باید به سئول بر می گشتند و هر کی می‌رفت خونه ی خودش.
از اینکه قرار بود دوباره توی خونه تنها باشه ناراحت بود.
به تهیونگ که داشت آماده میشد تا باهم دیگه برن سوغاتی بخرن نگاه کرد.
زیرلب با خودش حرف زد و گفت : کاش این فیک بودنمون واقعی بود.
با ناراحتی که سعی می‌کرد کنترلش کنه از روی تخت بلند شد و رو به پسر گفت : اماده ای تهیونگ هیونگ؟!
تهیونگ که از لفظ هیونگ خطاب شدنش تعجب کرده بود ، مکثی کرد و بعد گفت : اره کوکی...بزن بریم سوغاتی بخریم.
هر دو توی کوچه ، خیابون های جزیره ی ججو دنبال دوتا هدیه ی مناسب برای جیمین و یونگی بودن.
بعد از حدود یک ساعت تهیونگ رو به جونگکوک گفت : هی...کوک ! اونا به نظرم خیلی خوشگلن.
کوک نگاهی به ته کرد و بی حوصله گفت : اره
تهیونگ لبخندی زد و گفت : نظرت چیه ؟
کوک شونه ای انداخت بالا و گفت : بریم بخریم.
خرید ها رو گذاشتن توی چمدوناشون و بعد از اینکه درش رو بستن به سمت رستوران هتل رفتن.
کوک هنوز هم ناراحت بود و با بی حوصلگی روی صندلی نشست و منتظر گارسون شد.
ته رو به پسر گفت : کوک...غذا چی میخوری ؟!...انتخاب کن.
کوک سری تکون داد و بدون اینکه به منو نگاه کنه گفت : استیک گوشت خوک
تهیونگ سری تکون داد و باشه ای گفت‌.
وقتی گارسون به میز نزدیک شد تهیونگ رو به اون گفت : لطفا دوتا استیک گوشت خوک با مخلفات و دو تا شراب قرمز
گارسون تعظیمی کرد و بعد از اینکه سفارشات رو گرفت ، به سمت آشپزخونه حرکت کرد.

( استیک گوشت خوک )

مشغول غذا خوردن بودن که پیامی برای جونگکوک اومد ، اول میخواست بهش اهمیت نده و غذاش رو تموم کنه ، ولی کنجکاویش نمیزاشت پس تصمیم گرفت پیامی که اومده بود رو سین بزنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مشغول غذا خوردن بودن که پیامی برای جونگکوک اومد ، اول میخواست بهش اهمیت نده و غذاش رو تموم کنه ، ولی کنجکاویش نمیزاشت پس تصمیم گرفت پیامی که اومده بود رو سین بزنه.

our purple love ( عشق بنفش ما )Where stories live. Discover now