part 9

519 69 2
                                    

فقط دو روز از سفرشون توی ججو مونده بود که تموم بشه و امروز قصد داشتن به حوضچه لمس برن ، جایی که پر از موجودات دریایی بود.

( حوضچه  ی لمس جزیره ججو )

داشتن ماهی ها رو میدیدن که تهیونگ باز هم اون نگاه رو حس کرد ، زیر چشمی دور و ور خودش و کوک رو نگاه کرد که یهو چهره ی آشنایی رو دید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

داشتن ماهی ها رو میدیدن که تهیونگ باز هم اون نگاه رو حس کرد ، زیر چشمی دور و ور خودش و کوک رو نگاه کرد که یهو چهره ی آشنایی رو دید.
پوزخندی زد و سریع جونگکوکی که داشت با ذوق به دلفین ها نگاه میکرد و به سمت خودش برگردوند و بدون توجه به محیط اطراف لب هاش رو روی لب های پسر گذاشت.
بعد از یه بوسه ی تقریبا طولانی از هم دیگه جدا شدن و جونگکوک همونجور که عمیق نفس می‌کشید رو به تهیونگ گفت : هی ...این خیلی یهویی بود!
تهیونگ دوباره نگاهی به اطراف انداخت که دید بِکسان داره به سمتشون میاد.
رو به جونگکوک گفت :می‌خوام یه چیزی بهت بگم ، فقط ضایع بازی در نیار
کوک که کنجکاو شده بود گفت : چیشده...داری نگرانم می‌کنی!!
تهیونگ با استرس گفت : بِکسان دنبال ما تا ججو اومده
جونگکوک تقریبا با صدای بلندی گفت : چـــــی ؟!
که دوباره لب هاش با لب های تهیونگ بسته شد.
توی حس و حال بوسه ، غرق شده بودن که بِکسان سرفه ای کرد تا حواسشون رو به اون بدن.
تهیونگ با اکراه از کوک جدا شد و دستش رو پشت کمرش گذاشت و به پسر رو به روش نگاه کرد.
بِکسان
بِکسان پوزخندی زد و گفت : می بینم که خوب خودت رو توی قلب ، اِکس من جا کردی!
با اون حرفش منتظر بود جونگکوک عصبانی بشه و بهش بتوپه ولی با حرفی که پسر زد ، از عصبانیت بدون هیچ حرفی اونجا رو ترک کرد.

جونگکوک 
بعد از اینکه بِکسان رفت ، از حوضچه ی لمس بیرون اومدن و بی حوصله به سمت هتل رفتن.
توی ماشین نشسته بودن که گوشی پسر زنگ خورد ، دکترش زنگ زده بود.
کوک با اینکه حوصله نداشت مجبور بود جواب بده ، تماس رو وصل کرد و گفت : الو...سلام دکتر
دکتر پشت خط بهش سلام کرد و گفت : سلام آقای جئون..یه سری خبر خوب براتون دارم.
جونگکوک با تعجب گفت : اوه چه خبری ؟!
دکتر آروم خندید و گفت : باید هم تعجب کنی ، راستش یه سری درمان برای مشکلت پیدا کردم که حدود ۹۰ درصد مشکلت حل میشه.

تهیونگ
توی فکر بود که با صدای جیغ خوشحال پسر به خودش اومد.
ماشین رو سریع کنار خیابون پارک کرد و رو به جونگکوک گفت : چیشده ؟!....چرا جیغ زدی ؟!
جونگکوک با ذوق بهش گفت : تـــــه...باورت نمیشه...واااای
تهیونگ که تعجب کرده بود گفت : خوب بگو چی شده ، تا نگی که من نمیتونم بفهمم!
جونگکوک نگاهی به اطراف انداخت و گفت : تقریبا به هتل نزدیکیم....وقتی رسیدیم بهت میگم....تا اون موقع کنجکاو بمون!
بعد از حدود ده دقیقه به هتل رسیدن و ماشین رو توی پارکینگ ، پارک کردن و سوار آسانسور شدن.
تهیونگ که دیگه از کنجکاوی داشت دیوونه میشد گفت : الان توی هتل هستیم دیگه کوک ، بگو دکترت چی گفت!
جونگکوک با تخسی نوچی کرد و گفت : صبر کن تا به اتاق بریم.
تهیونگ چشماش رو چرخوند و تا وقتی که برسن به اتاق دیگه حرف نزد.
در اتاق رو با کارت باز کرد رو به پسر گفت : اول شما!
پسر زیرلب تشکری کرد و از توی کیفش لباس برداشت و به سمت دستشویی رفت.
تهیونگ هم همونجا توی سالن لباساش رو عوض کرد.

our purple love ( عشق بنفش ما )Where stories live. Discover now