Part 22

905 123 81
                                    

  

   
   به زور جلوی ریزش اشک هاش رو گرفته بود، دیگه تقریبا اخلاق نامجون دستش اومده بود، اما بازم نمیتونست همچین رفتاری رو از طرف کسی که عاشقشه تحمل کنه،

از طرفی هنوز تهدیدات نامجون مربوط به گریه کردنش رو یادش بود و دوست نداشت بیشتر از این اعصاب مردش رو بهم بریزه،

سرش رو پایین انداخت و روش رو از مرد گرفت، خواست به سمتِ در حرکت کنه که دستش از پشت کشیده شد و تو آغوش بزرگ و آشنایی فرو رفت،

  صورتش کاملا مقابل مرد قرار گرفته بود و چشم هاشون قفل هم بود، ثانیه ای بعد نگاه نامجون رو آنتریوم های دلخواهش قفل شد، سوکجین لب باز کرد تا بگه:

" نامجون م... "

و حرفش با چسبیدن لب های حجیم مردش روی لبهاش نصفه موند،

با این حرکت نامجون ناخواسته قطره اشکی از گوشه چشمش به پایین چکید و نامجون مکش هاش رو شروع کرد،

پشت سوکجین رو به دیوار کنار تخت چسبوند و تقریبا روش خیمه زده بود، یک دستش رو تکیه گاه دیوار کنار صورت پسر و دست دیگش رو روی نیم رخ معشوقه ظریفش نشونده بود،

مک های آروم اما عمیقی رو لب هاش می نشوند،

اما این قلب سوکجین بود که در تلاطم بود، خودش رو به در و دیوار سینش میکوبید و سوکجین فکر میکرد هر لحظه ممکنه قلبش از دهنش بزنه بیرون،

وضعیت نامجون بهتر از سوکجین نبود اما صدای بلند مخروط سرخ رنگ خودش اجازه شنیدن تپش های نامنظم قلب نامجون رو نمیداد،

بعد از دقیقه ای نامجون بود که بوسه سبکی رو لب زیبای معشوقش گذاشت و سرش رو کمی عقب برد،

خیره به بزاق متصل شده از لبش به آنتریوم های محبوبش جلوی خودش برای پیش روی بیشتر گرفت،
الان وقتش نبود،

سوکجین بیشتر از این سکوت رو جایز نمیدونست، همین الانشم کنترل احساساتش دست خودش نبود و هر لحظه ممکن بود بپره روی نامجون و محکم بغلش کنه،

اما صد در صد نامجون از این کار خوشش نمیومد،
لب باز کرد و تا چیزی بگه:

" م... "

" فکر کردم رفتی. "

نامجون همونطور که به جفت چشم های کهکشانی معشوقش زل زده گفت:

" فکر کردم ترکم کردی. "

درسته، فرضیه دزدیده شدن سوکجین کاملا با عقل جور درمیومد اما بعد از دیدن فیلم های مدار بسته و اینکه سوکجین با پای خودش از عمارت بیرون رفته بود کمی درست بودن این فرضیه رو دچار مشکل میکرد،

شاید درست تر بود اینکه گفته میشد سوکجین خودش اونجارو ترک کرده،
اما نامجون نمیخواست حتی به این موضوع فکر کنه،
اینکه رفتارش با سوکجین باعث شده ترکش کنه و از اونجا بره اعصابش رو بیشتر بهم ریخته بود و یونگی یجورایی از این موضوع با خبر شده بود،

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now