Part 3

632 99 2
                                    

*عکسای جدید جینی رو دیدیییییددددد؟!
عرررررررررررر کاورررررر*

♡♡♡

تو همین فکرا بودم که صدای تهیونگ رو آروم شنیدم که گفت:

" ه، هیونگ "

صبر کن ببینم، اون مرد؛ برادره تهیونگهههه؟! یعنی اون رئیسِ باند بزرگ مافیا، باند کیم، کیم نامجونه؟!!!!!

اوه خدای من باورم نمیشه، من همیشه فکر میکردم رئسای باند های مافیا باید پیر و سن بالا باشن؛
با اینکه تهیونگ گفته بود برادرش فقط چند سالی ازش بزرگتره ولی فکر نمیکردم انقدر جوون و جذاب باشه؛

و نگاهش که رو من و تهیونگ قفل شده، مطمئنم اگر یکم دیگه اینجوری نگامون کنه از تیزیه نگاهش هر دومون سوراخ میشیم.

راستش چهره خنثاش، اصلا نمیتونم بفهمم که الان چه حسی داره که من اینجام، ولی فک کنم من واقعا خوش شانسم که تونستم اون رو از نزدیک ببینم.

بعد از دقایقی که به تهیونگ ذول زده بود، استاد جانگ یک قدمی به سمتش برداشت:

" نامجو... "

که با اشاره اون یکی شخصی که با برادره تهیونگ اومده بود ساکت شد و به عقب برگشت.

تهیونگ

فک کنم از کارم پشیمون شدم، نباید از عمارت خارج میشدم، حداقل باید ازش اجازه میگرفتم،
نگاهش پر از تاسف و ناراحتیه،
ولی خب تقصیر من چیه؟! من بقدری بزرگ و قوی شدم که بتونم از خودم محافظت کنم.

سکوتش خیلی اذیتم میکنه، ای کاش حداقل سرم داد بزنه یا یچیزی بگه.

بعد از چند دقیقه ذول زدن به من فقط گفت:

" بریم "

" هیونگ، یه لحظه "

نیم قدمی به سمتم برگشت؛
دستِ کوک رو گرفتم و به خودم نزدیک کردم، نگاهی گذرا به دستامون که تو هم قفل بود انداخت و دوباره به من نگاه کرد.

" هیونگ، جونگکوک دوست پسرِ منه "

" میدونم "

وات؟! میدونه؟!
خب نباید زیاد تعجب کنم، هیچی تو این دنیا از برادرم پنهان نمیمونه.

" هیونگ ازت خواهش میکنم بزار جونگکوک رو با خودم بیارم، بزار بیاد به عمارت "

همونطور که تو چشام ذول زده بود گفت:

" فعلا وقتِ این حرفا نیست، باید زود از اینجا بریم. "

" اما هیونگ من ... "

با قاطعیت گفت:

" تهیونگ "

وقتی اینجوری صدام میکنه یعنی دیگه کافیه، بنظرم درسته، الان وقتش نیست باید اول آرومش کنم و از دلش دربیارم.

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now