part 5

585 98 43
                                    

     عمارت کیم ( سوم شخص )

   پشتِ سرِ نامجون وارد عمارت شد، هوسوک روی مبل نشسته بود و قهوه مینوشید، تا اون هارو دید بلند و شد و به سمتشون رفت، نامجون نیم نگاهی به طبقه بالا انداخت و قبل از اینکه چیزی بگه هوسوک سریعتر گفت:

" حالش خوبه، دکتر چند دقیقه پیش رفت، فقط چند تا کبودی کوچیکه، یه پماد داد که بزنه روشون."

   نامجون چیزی نگفت و فقط سری تکون داد، همونطور که دستاش رو تو جیب هاش میبرد سمتِ پله ها حرکت کرد.

" نامجون "

  نامجون از حرکت ایستاد اما فقط سرش رو کمی به سمت هوسوک کج کرد.

" لطفا چیزی بهش نگو، خودش خیلی پشیمونه و بخاطر اتفاق امروز هم خودش هم دوست پسرش یکم ترسیدن "

نامجون سرش رو برگردوند و به سمتِ طبقه بالا رفت.

  هوسوک برگشت و دوباره روی مبل نشست، یونگی  سریع خودشو کنارِ دوست پسرش روی مبل پرت کرد، دستشو دور گردنش انداخت، هوسوک گفت:

" خوبی؟! "

   یونگی سرش رو تو گردنِ دوست پسرش برد و عمیق نفس کشید و " هومی " از گلوش خارج شد.

  هوسوک لبخندی زد و دستشو روی رونِ چپِ یونگی گذاشت و آروم نوازش کرد:

" نامجون چطور؟ "

یونگی سرش رو روی شونه هوسوک گذاشت و دستشو تو دستِ هوسوک قفل کرد:

" خستس، خیلی خستس، چیزی نمیگه ولی میبینم که هرزگاهی دستشو رو قلبش میزاره و نفس عمیق میکشه، مطمئنم قرصاشم نمیخوره "

" خیلی کله شقه "

" هوم، میشناسیش که همه چیو باید شخصا چک کنه، حرفم حرفِ خودشه، خودش رو تو کار غرق کرده "

هوسوک همونطور که انگشت شستش رو نوازش وار پشتِ دستِ یونگی حرکت میداد با حرفی که زد خودشم خندش گرفت:

" باید واسش آستین بالا بزنم "

یونگی پوزخندی زد و گفت:

" تو خواب "

هر دو خنده ای کردن و هوسوک ادامه داد:

" خسته نیستی؟ "

" اوه، اتفاقا خیلی خسته عم و دقیقا الان به یه نفر احتیاج دارم که محکم بغلش کنم و بخوابم "

زیر چشمی به هوسوک نگاهی انداخت و ادامه داد:

" تو همچین کسی رو میشناسی؟ "

هوسوک ابرویی بالا انداخت و گفت:

" اتفاقا یه نفرو میشناسم "

بعد خیلی سریع بدونِ اینکه اجازه تحلیل چیزی رو به یونگی بده پاشو بلند کرد و دو طرف یونگی گذاشت و روی پاش نشست، سرش رو دقیقا مماس با صورتِ یونگی قرار داد و لب زد:

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now