"شاهزاده ... شاهزاده ... وقت بیدار شدنه!"
با صدایی زیر گوشِش، لحاف رو محکم تر روی خودش کشید و چشم هاش رو کمی جمع کرد .
"شاهزاده .. اعلیحضرت دستور دادند که فورا در محضر ایشون برای خوش آمد گویی به مهمانان حضور پیدا کنید"
با کشیدن شدن لحاف و پیچیدن دوباره، صدای زنی زیر گوشش، پاهاش رو برای نشون داد اعتراضش کمی ب تخت کوبید و لحاف رو با عصبانیت کنار زد .
روی تخت نشست و دست هاش رو بالا آورد و کمی چشم هاش رو ماساژ داده و کثیفی دور چشم هاش رو با انگشت هاش پاک کرد و بلاخره چشم هاش رو باز کرد ."شاهزاده .. اعلیحضرت منتظرتون هستند "
نگاهی ب منبع صدا انداخت و با دیدن زن مسن بتا، در لباس خدمتکار دست هاش رو توی موهاش کشید و برای چند ثانیه موهاش رو بالا نگه داشت .
"چخبره انقد زیر گوش من ویز ویز میکنی ؟"
خدمتکار با شنیدن حرف شاهزاده جا خورد و یک قدم عقب تر رفت .
" تا کمی دیگه سلاطین پَک ها ، ب قصر میرسند. پادشاه دستور دادند که برای خوشامد گویی به میهمانان فورا حاظر، و در کنارشون حضور پیدا کنید"
اعضای سلطنتی پَک های کیم، جئون، پارک و مین به مناسبت اتحادشون قرار بود دور هم جشن بگیرند .
درست بود ! صحبت های دیشبش باپدرش رو یادش بود .
فلش بک_"حالا که همه دور هم هستیم میخاستم از چیزی مطلعتون کنم"
تهیونگ، با شنیدن صدای پدرش سرش رو بلند کرد و همینطور که لقمه داخل دهنش رو میجوید نگاهش رو به خانواده اش داد.
با نگاهی که به مادرش انداخت ، متوجه شد که مادرش از همه چیز باخبر بود .
عوح ... معلومه که باخبر بود، اون زن همیشه از همه چیز با خبر بود !
کیم سلین، اون زن با نگاه کردن به چشم آدم ها میتونست ب راحتی متوجه اونا بشه خصوصیتی که اگر تهیونگ کمی از اون رو از مادرش ب ارث برده بود شاید آنقدر گول آدما هارو نمیخورد !
اعتماد بنفس و قدرت تمام رو میشد ب راحتی از توی تک تک سلول های بدنش حس کرد و همچین ...زیبایی بی حد و نصابش .. شاید پسر کوچولوی امگاش قدرت رو از مادرش ب ارث نبرده بود اما زیباییش رو چرا !
انگار الهه ماه تک تک اجزای صورت اون مادر و پسر رو بوسیده باشه ."ته .. ته .. حواست کجاست ؟؟"
با صدای برادرش سریع ب خودش اومد و سرش رو سمت اون برگردوند .نگاهی ب برادر بزرگش انداخت .
برعکس اون، برادرش بیشتر شبیه پدرش بود، بلاخره هرچی هم که باشه نامجون آلفا بود، یه آلفای خون خالص و بهترین رزمنده پدرش.
اون پسر از بچگی با شمشیر و مبارزه بزرگ شده بود و جا پای پدرش گذاشته بود .
تهیونگ تنها نامجون رو لایق جایگاه پدرش بعد از مرگش میدونست.
YOU ARE READING
𝐏𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭𝐨𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 | Kookv
Fanfiction"جوئن ها تنها ی پسر دارن. یک آلفای خون خالص و جفت از پیش تعیین شده تو. " "پس گفتید که قراره با یه امگا آشنا بشم و اون امگا لونای من خواهد بود ." "نگران نباش، تو از امشب لونای من هستی، برای اولین بار بهت سخت نمیگیرم " "اگر بقیه با خون شون مجازات میشن...