صدای شلاقی که روی ران پاش خورد، توی تمام اتاق پیچید.
نمیدونست دلیلش دست و پاهای بستهشدهاشه یا راضی نگه داشتن اربابی که انگار با تک به تک نقاط بدنش آشناست، اما هیچ واکنشی _که بشه بعنوان مخالفت برداشت کرد_ جز انعکاسهای غیر ارادی بدنش، نشون نمیداد.
چشمهاش بسته بودن و گک توی دهانش، اجازهی حرف زدن رو ازش میگرفت.
تنها راه ارتباطیش با جهان اطرافش، لامسهای بود که با لمسهای تحریک آمیز یا ضربههای خشونتبار مسترش به بازی گرفته شده بود و شنواییای که بجز صدای تکون خوردن شلاق چرمی، ضربههایی که به پوستش اصابت میکردن و صحبتهای نهچندان تمیز اربابش، چیزی دستگیرش نمیشد.
در اصل، تمام بدنش تحت احاطهی مردی بود که به آرامی انگشتهای کاربلدش رو روی بدن پسر میکشید.
اعتراضی به شرایط نداشت! حتی با وجود رینگی که به عضوش بسته شده بود و قرار بود چند ساعت آینده رو براش بهطرز دردناکی لذتبخش کنه!
لبهای مرد روی گردنش نشستن و دست داغش راهش رو بین پاهاش که با اسپریدر فلزی بسته شده بودن، پیدا کرد.
همزمان با احساس گزش تیزی روی گردنش، سهتا از انگشتهای مرد، وارد ورودیش شدن و علاوه بر صدای بمی که از عمق گلوش بیرون اومد، باعث شدن تمام بدنش منقبض بشه.
مسترش بدون اینکه انگشتهاش رو ازش بیرون بکشه، از بدنش فاصله گرفت و فقط شنیدن صدای ویبره، کافی بود تا پسر روی تخت، کار خودش رو تموم شده بدونه.
ویبراتور لزجی که بوی سرد اکالیپتوسش، دونه به دونهی نورونهای عصبیش رو بهکار مینداخت، روی نیپلهای حساس شدهش به حرکت دراومد و تونست عضلاتش رو به حد قابل توجهی شل کنه.
صدای عمیق مرد توی گوشش پیچید:
-پسر خوب من!
با خارج شدن انگشتهای اربابش، نفسش رو حبس کرد...
مرحلهی بعدی کاملا براش واضح بود...
دستهای مرد پشت گردنش رفتن و بندهای چرمی گک پس از چند ثانیه باز شدن. نوازشهای داغی از پشت گردنش به سمت سیب گلوش رسید و تبدیل به فشار نسبتا خفیفی روی اون برجستگی شدن.
باز شدن دهان پسر برای گرفتن هوای بیشتر، به عضو مرد راهی برای وارد شدن به فضای مورد علاقش داد!
دست مسترش به موهای پرپشت و مشکیش منتقل شد و با نوازشهای نرمش، بهش اطمینان داد که بلوجابش کاملا رضایت اربابش رو کسب کرده...
فقط چند ثانیهای بعد، عضو مرد روی ورودیش بود...
_. _. _. _. _. _. _. _. _.. _. _. _.
با نفسهای تند شده از خواب پرید.
نه..
نمیشد گفت خواب! کسی نمیتونست توی خواب درد ضربههای شلاق یا لزجی لوبریکانت رو حس کنه...علاوه بر اون، این تصویرها نه فقط توی خواب، بلکه هرازگاهی توی هوشیاری کامل سراغش میومدن...
سرش رو بین دستهاش گرفت و موهاش رو کشید...
خوشبختانه این توهمات بهطرز هوشمندانهای فقط توی تنهاییاش سراغش میومدن...
انگار کسی کنترلشون میکرد...
هرچند مشکل اصلی بکهیون هیچکدوم از اینها نبود.
مشکل اصلی سه بخش داشت:
1. اون نمیتونست به بودن با کسی جز مرد توی توهماتش حتی فکر کنه!
2. حس میکرد بهطرز احمقانهای عاشق اون مرد شده.
3. سومین و خجالتآور ترین بخش مشکلش این بود که بهمحض اینکه همهچی بهجاهای خوبش میرسید اون از خواب میپرید!
ضربهای به پیشونیش کوبید و بلند شد تا بعد از یه دوش سریع، به دانشگاهش برسه.
طبق معمول تا وقتی بین جمع بود، کوچکترین اتفاقی نیفتاد! بین جمعیت، بیون بکیهون یه دانشجوی روانشناسی ساده بود که کسی از خوابهای توهمآلودش خبر نداشت.
دستی برای سهون تکون داد و کنارش روی صندلی تکنفرهی سبز رنگ نشست. سهون دوستش محسوب میشد. هرچند به صمیمیتی که بتونه درمورد اتفاقات اخیر زندگیش باهاش صحبت کنه نبود، اما دوست خوبی بود...
با تموم شدن کلاسهای دانشگاهش، بهسرعت سمت خونهش دوید تا به گیلتی پلژرش* برسه!
اما اینبار با همهی دفعات پیش فرق داشت... اینبار بک نمیخواست مجذوب و تسلیم اون پسر سکسی بشه...
میخواست تمام تلاشش رو بکنه تا بتونه کوچکترین اطلاعاتی ازش به دست بیاره.
با حس خوابآلودگیای که بهش غالب شد، فهمید دوباره فکر کردن به اون مرد کار خودش رو کرده...
چشمهاش رو بست تا دوباره با اولین کراش، یا شاید هم اولین عشق! زندگیش روبهرو بشه!...
_. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _.
*guilty pleasure:
کاری که توی خلوت انجام میدین و ازش لذت میبرین اما اگه کسی بفهمه آبرو حیثیتتون بر باد میره😂****************
شلامممممم😁
خوب. خوب... پشماتون با شروع پارت ریخت؟
در جریان باشین که این فیکشن ورسهههههه...
و چون پارتهاش کوتاهه، پس هر هفته دو پارت آپ میکنم. حواستون باشه دوتاش رو بخونین بیبیا😁و اینکه این فیکشن رو بخاطر نونای گلم شروع کردم... پاقدمش مبارک😂
لاو یو آل
استار*میدونم خیلی وقته نگفتم ولی دیدم خیلی این تیکهکلام آخر پارتام رو دوست دارم... دلم نیومد بندازمش دور🥺
YOU ARE READING
anything you need!
Fanfictionfiction's name: anything you need genres: delusional, smut, comedy, romance couples: chanbaek/Baekyeol, secret description: ''تا حالا درگیر یه رؤیای طولانی شدین؟ رؤیایی که وقت و بیوقت سراغتون بیاد و هیچ راه فراری ازش نداشته باشین؟ ولی وقتی ترسناک...