لبهای چانیول که زیر دندونهاش فشرده شدن، نشون میداد که لوهان جدا از همهچی خبر داشته:
-حرف بزن چانیول! برادرت چیا میدونه؟ حرف بزن!!
فریاد بلند بکهیون باعث شد چند ثانیهای چشماش بسته بشن. سعی کرد ذهنش رو جمع کنه و بالاخره وقتی خواست سعی کنه همهچی رو جمع کنه، صدایی از پشتسرش، روحش رو به پرواز درآورد:
+تقریبا همهچی رو میدونم بیون بکهیون! از اول هم میدونستم! من چانیول رو از 18 سالگیمون بزرگ کردم! چیزی نیست که بتونه ازم مخفی کنه!
نگاه بکهیون روی صورت لوهان موند. چهرهی مهربون و لبخند به لب همیشگی پسر، حالا هالههای شدید جدیت رو بهدوش میکشید و حتی میشد برق جدیت خاصی رو توی چشمهاش دید.
اینطوری دیدن لوهان برای اولین بار، تا حدودی ترسناک بود... لوهان دستهاش رو داخل جیبهای شلوار ورزشیش برد و با تکیه زدن به لبهی میز تحریر کنار کمد، به حرفش ادامه داد:
+چانیول چندین ساله که دوستت داره! من سهماه و دوازده روز منتظرش گذاشتم و اون پسر عجول نصف شب خونه رو روی سرش گذاشته بود که مجبورم کنه معشوقهی عزیزش رو قانع کنم ذهنش رو پاکسازی کنه! منم از دوستپسرم، جانگ ییشینگ واسه اینکار کمک گرفتم. هوشمندانه بود نه؟
نگاهش رو بین دوپسر توی اتاق چرخوند. دیدن چشمهاشون که تا مرز بیرون افتادن از حدقه گرد شدن، جدا لذتبخش بود:
-،*وات د فاک؟
هر دو پسر همزمان فریاد زدن و جوابشون نیشخند دیوثانهی لوهان بود:
+کجاش انقدر عجیب بود؟
اولین کسی که تونست توانایی صحبت کردنش رو بدست بیاره، بکهیون بود:
-میخوای بگی ییشینگ از طرف تو اومد سمت من؟ پـ...
چانیول بین حرف بکهیون پرید:
*این الان مهم نیست!!! یعنی میخوای بگی تو هم گی بودی و به من نگفتی هیونگ؟ محض رضای فاک یهنفر تو این جهان وجود داره که به من اعتماد داشته باشه؟
لوهان سمت چانیول قدم برداشت و ضربهی محکمی با انگشتهاش به پیشونی برادرش زد:
+بحث اعتماد نیست احمق جون! آخرین چیزی که میخواستم این بود که بخاطر حضور من و شینگ توی یهفضای رومنس گیر بیفتی و به اشتباه حس نیازت به دوست داشتن رو بزاری پای عشقت به این پسر! واسه یه نتیجهی عاقلانه باید تمام جوانب رو میسنجیدم! نمیشد جفتتون رو با بیعقلی به فاک بدم!
نفس عمیقی کشید و ماساژ کوتاهی به شقیقههاش داد. میدونست که چانیول برای درک کردنش، نیاز داره حداقل یهشب تا صبح رو فکر کنه، پس بدون توضیح اضافهای، سمت بکهیون چرخید:
+اینکه چانیول من رو در جریان نقشهی احمقانه و پرریسکش گذاشت، تنها کار عاقلانهای بود که توی چهارسال گذشته انجام داده! حداقل یهنفر عقلش کار میکرد و قرار نبود اجازه بده شما دوتا گند بزنین به زندگی خودتون و همدیگه! من هیچکدوم از کارهای چان رو تأیید مطلق نمیکنم، اما با توجه به شرایطی که هردومون داشتیم، بهترین کاری بود که به عقلمون میرسید...
قدمی سمت بکهیون برداشت و شونهش رو فشرد:
+میدونم احتمالا احساس میکنی گول خوردی یا بهت خیانت شده... اما همهی اتفاقات این چهارسالی که گذشت، فقط ایدههای یه پسر عاشقپیشه و احمق بههمراه برادر زیادی نگرانش بود... حاضرم اگه لازم باشه زانو بزنم و ازت طلب بخشش کنم، اما فقط یهشانس بههر دوتون بده... مطمئنم برادر احمقم ناامیدت نمیکنه.
لبخند کمرنگی به صورت بکهیون پاشید. نگاه بک به سمت چانیولی که همچنان با سر پایین افتاده سرجاش ایستاده بود، کشیده شد. انقدر محو چهرهی بهتزده و تاحدودی ناراحت چانیول شده بود که نفهمید لوهان کی با لبخند خاصی از اتاق خارج شده.
سمت پسری که چندین سال گذشته تنها دلیل لرزش و تپشهای نامنظم قلبش شده بود، رفت. اتفاقات چند ساعت گذشته انقدر براش سنگین بودن که یادش رفته بود چانیول در اصل براش کیه! اون پسر کسی بود که بکهیون به سختی به خودش اعتراف کرده بود که عاشقشه.
دستش زیر چونهی چانیول قرار گرفت و سرش رو بالا آورد. کافی بود نگاهش توی چشمهای عمیق چان بیفته تا همهچیز براش قابل تحملتر بشه... حتی الان تاحدودی از اون پسر ممنون بود که اینطوری سرنوشتهاشون رو بهمدیگه گره زده.
لبخند کجی روی لبش نشست:
-لعنت به همهچی...
و لحظهی بعدی، لبهای بکهیون داشتن عمیقا لبهای باز موندهی چانیول رو میبوسیدن.
چند ثانیهای طول کشید تا چان از بهت حاصل از حرکت بکهیون خارج بشه و با چنگ زدن به شونههای مرد مقابلش، بوسهی بینشون رو دوطرفه کنه...
****
خوب خوب...
*نیشخند خبیثانه
بیاین کامنت زیاد بدین زود باشیننننن😁😈
شرط کامنت همچنان همون 20تا.
لاو یو آل❤️
استار🌟
BẠN ĐANG ĐỌC
anything you need!
Fanfictionfiction's name: anything you need genres: delusional, smut, comedy, romance couples: chanbaek/Baekyeol, secret description: ''تا حالا درگیر یه رؤیای طولانی شدین؟ رؤیایی که وقت و بیوقت سراغتون بیاد و هیچ راه فراری ازش نداشته باشین؟ ولی وقتی ترسناک...