phase3.chapter2

23 9 12
                                    

مشت‌های بکهیون بیشتر از قبل فشرده شدن و نیشخند هیستریکی روی لب‌هاش نشست:

-دوستم داشتی؟ دوستم داری؟ همین؟ هرچقدر هم که دوستم داشتی حق تجاوز به احساساتم و بازی باهاشون رو نداشتی جناب نابغه‌ی روانشناسی! میفهمی؟ حقش رو نداشتی! من تمام این مدت داشتم بخاطر کارای تو روانی میشدم... مـ... من...

دست‌های لوهان قبل از اینکه بدن بی‌حس بکهیون روی زمین فرود بیاد، زیر بازوهای پسرک رو گرفته بودن. برادر احمقش با شوک سرجاش خشک شده بود و لوهان نمیدونست با کدوم عقلی بهش کمک کرده...

چانیول تنها کسی نبود که اشتباه کرده بود... لوهان هم به‌نوبه‌ی خودش با وارد کردن ییشینگ به زندگی بکهیون، احساسات پسر رو به بازی گرفته بود.

+اگه از مرحله‌ی خشک‌شدگی خارج شدی بیا کمکم بخوابونیمش روی تخت! سنگینه تنهایی نمیتونم.

صدای پر خشم و بی‌حوصله‌ی لوهان، باعث شد به‌خودش بیاد. سمت برادرش رفت و معشوق چندساله‌ش رو با کمک برادرش روی تخت اتاق قبلی خودش- و فعلی بکهیون- خوابوند.

البته!... شاید بکهیون بعد از اینکه به‌هوش اومد میخواست از اون خونه فرار کنه، اما چانیول هنوز هم بعنوان نابغه‌ی روانشناسی قرن، قرار بود حتی به‌زور اجبار هم که شده اون پسر رو نزدیک خودش نگه داره.

میتونست از دلش دربیاره، اون تمام این چهارسال رو صرف حفظ کردن تک به تک رفتار‌ها و خصوصیات بکهیون کرده بود! فقط نیاز داشت اعتمادی که باعث میشد بکهیون به چانیول رؤیاهاش اجازه بده تا دست‌ و پاهاش رو به‌همراه چشم‌هاش ببنده و نقش یه مستر کاملا سلطه‌گر رو بازی کنه رو دوباره و این‌بار به چانیول حقیقی به‌دست بیاره...

حتی اگه کلش هم نشد فقط یذره‌ش کافی بود...

یذره فقط به‌اندازه‌ای که ببر خشمگین شده‌ش از کنارش فرار نکنه...

لوهان خیلی وقت بود که اتاق رو ترک کرده بود و بکهیون رو مقابل چشم‌های شرمنده و غمگین چانیول تنها گذاشته بود.

برادرش به‌لطف درس‌های پزشکی دانشگاهش، تونسته بود تشخیص بده حالت‌های بکهیون بخاطر یه شوک عصبی نه‌چندان خفیف به‌وجود اومدن. هرچند... چانیول نمیتونست بگه پشیمونه... اون از اون دسته‌ روانشناسایی بود که اعتقاد داشت احساسات هر آدمی به گرایشش مقدم میشن.

چی میشد اگه روز‌های اول میرفت و از بکهیون درخواست میکرد؟ اگه اون پسر ردش میکرد، تا ابد از زندگی بکهیون حذف میشد پس تصمیم گرفته بود بکهیون رو تا حدی وابسته و دلبسته‌ی خودش بکنه که اون پسر نتونه ترکش کنه.

توی افکارش غرق بود که پلک‌های بکهیون لرزیدن. نگاهی به ساعت و حس کردن گرفتگی عضلاتش، نشون میداد حداقل دو ساعت از وقتی که کنار تخت نشسته و با گذاشتن گونه‌ش روی دست‌هاش، تصمیم به تماشای پلک‌های پرستیدنی پسرکش گرفت، گذشته.

پلک‌های بکهیون نیمه‌باز شدن و نگاهش پسر رؤیاییش رو شکار کرد...

اون پسر توی رؤیاهاش عاشق‌تر به‌نظر میرسید. عاشقی که هرلحظه با تحسین بهش خیره میشد و خبری از چشم‌های شیطنت‌بارش نبود.

دستش رو دراز کرد و روی گونه‌ی پسر کشید. حالا که دوباره میتونست توی رؤیاهاش کنارش باشه، چرا باید جلوی خودش رو می‌گرفت؟

انگشت شصتش، نوازش‌وارانه روی گونه‌ی پسر کشیده شد:

-نمیخوای ببوسیم؟ دریم بوی*؟

اولین باری بود که چانیول توی تمام عمرش حس میکرد گونه‌هاش از حس خوب کلمه‌ی"دریم بوی" رنگ گرفتن.

میدونست بکهیون احتمالا الان توی توهمات بعد از بیهوشیشه و فکر میکنه چانیول در اصل یکی از توهماتشه. مغز بیچاره‌ی پسرکش هنوز این حقیقت که چانیول واقعیت داره رو پس میزد.

اما... خوب چان دیوث‌تر از این حرف‌ها بود که چنین فرصتی رو از دست بده!

از کنار تخت بلند شد و روی لبه‌ی تخت نشست. دست چپش، صورت بکهیون رو قاب گرفت و انگشت شصتش مشغول نوازش کردن پوست نرم گونه‌ش شد:

*وقتی شبیه یه فرشته‌ی هبوط کرده روبروم دراز کشیدی میتونم نبوسمت سوییت بوی؟

خم شد و با گذاشتن لب‌هاش روی لب‌های نرم معشوقش، برای هزارمین بار یا شاید هم بیشتر، خودش رو مهمون حس تکرار نشدنی بوسه‌هاشون کرد.

چانیول قرار نبود از حرفش عقب بکشه.

اون نمیذاشت بکهیون باکره از عمارتش خارج بشه، حتی اگه مجبور میشد توی اون عمارت حبسش کنه!
*********
*dream boy: پسر رؤیایی
*********
خوب.. چطور مطورین؟😁
بیاین بگین ببینم به کدومشون حق میدین؟🤔
و اینکه گفته باشم که جمله‌ی آخر این پارت جمله‌ایه که قبلا تو کامنتا خبر داده بودم که چانیول قراره باهاش سرویستون کنه😂
لاو یو آل
استار

anything you need! Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang