_چانیول...
با بشکنی که جلوی چشمهاش خورد، فریادی زد و توی جاش پرید که باعث شد بطری آبی که دستش بود، روی لباسش خالی بشه. چشم غرهی پرحرصی به سهون رفت و سعی کرد با دستش آب رو از روی لباس گشادش بتکونه. سهون چشمی چرخوند:
+نیم ساعته دارم باهات حرف میزنم حواست نیست. تهش با اون چشمای تخمی تخیلیت برام چشمغره هم میری؟
بک گوشهی لب پایینش رو گاز گرفت... دست خودش نبود... از شب گذشته نتونسته بود به هیچی جز اسم خوشآهنگ مرد موهومش فکر کنه. کولهش رو روی ساعدش انداخت و سمت سهون گرفت.
سعی کرد لحن متأسفی بهخودش بگیره:
-شرمنده سه... میشه کولهام رو نگه داری تا برم یه سر و سامونی به لباسم بدم؟
سهون پوفی کشید و با گرفتن کولهش، دستش رو به حالت کیش کردن مگس تکون داد و سمت ساختمون کلاسها راه افتاد.
پسر سفید پوش سمت سرویس بهداشتی گوشهی ساختمون دوید و سعی کرد تا کلاس شروع نشده، راهی واسه خشک کردن لباسش پیدا کنه.
افتادن نگاهش به اتاقکهای دستشویی باعث شد احساس کنه مثانهش پر شده. از این عادت همیشگی متنفر بود!
در یکی از اتاقکها رو باز کرد و بعد از وارد شدن، درب رو بست. سرجاش چرخید و همون لحظه خشکش زد.
مطمئن بود وقتی در اتاقک رو باز کرد، کسی داخلش نبود اما الان محض رضای فاک...
پسر همیشگی رؤیاهاش روبروش چیکار میکرد؟
اون هم با اخم ناراضیای که سابقه نداشت روی صورتش ببینه!
چند ثانیه طول کشید تا ضربان قلبش کمی عادی بشه و بالاخره بتونه حرف بزنه:
-چ... چان؟
پسر نیشخندی زد و سرش رو بالا و پایین کرد:*انتظار دیدنم رو نداشتی سوییتبوی؟
با سکوت بکهیون، خودش جوابی که میدونست رو بهزبون آورد:
*البته که نداشتی... ولی خوب نباید انتظار داشته باشی بزارم با یه لباس نخی نازک که حالا خیس شده توی دانشگاه بگردی... زیادی واسه دیده شدن سکسیه!
نفس بک توی سینهش حبس شده بود. پیراهن مشکی رنگ خوشجنسی که چانیول سمتش گرفته بود رو ازش گرفت. مرد لبخند راضیای زد و لحظهی بعد، بکهیون با حسی مثل پرت شدن، دوباره جلوی درب اتاقک بود...
منتها چانیول دیگه اونجا نبود!
اینبار توهمش زیادی به واقعیت نزدیک بود...
دستش رو بالا آورد و به پیراهن مشکی رنگ خیره شد. توی هیچکدوم از توهماتش نشده بود شئای بجا بمونه. لباسش رو عوض کرد و بعد از خارج شدن از اتاقک، نگاهی توی آینه به خودش انداخت.
این قضایا کمکم داشتن ترسناک میشدن و بهش این باور رو میدادن که چانیول یه آدم واقعیه. حالا یه سؤال مهم پیش میومد...
''چانیول واقعا کیه؟! ''
_. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _.
ساعت از نه شب عبور نکرده بود اما بکهیون آمادهی خواب بود. فکر و خیالهای زیاد اونروز، بهشدت خستهش کرده بودن و حالا بهشدت احساس نیاز به خواب میکرد._. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _. _.
درب اتاق رو باز کرد وارد اتاق شد. چشمش به پسر مشکی پوش روی تخت افتاد و ابروهاش بالا پریدن.
سمت پسر قدم برداشت و دستی به گوشهای گربهای روی سرش کشید...کیتن روی تخت، از بالای چشمهاش بهش نگاه کرد و با لبخند شیرینی که زد، چال گونهش رو بهنمایش گذاشت.
دست بک از روی سر پسر سمت گونهش رفت و بعد، نوازشوار روی لبهای هوسانگیزش کشیده شد.
سرش رو کج کرد و نگاه پرشهوتی به پسر انداخت. یکی از زانوهاش رو روی تخت قرار داد و با نزدیک شدن به پسر، لبهای درشتش رو توی دهنش کشید.
بعد از چندبار مکیدن هر دولب کیتنش، با زبون بین لبهاش فاصله انداخت و همین کار برای مطیعانه باز شدن دهان پسر دیگه کافی بود.
زبونش رو وارد دهان پسر کوچکتر کرد و دستش رو زیر پیراهن حریرش برد. هیچ لباسی روی پوست زیر دستش حس نمیکرد و همین بدنش رو ده برابر داغتر میکرد...
کیتنش برای به شب هات برنامه ریخته بود و بک کی بود که بخواد جلوش رو بگیره؟!
لبهاش رو روی خط فک چان حرکت داد و سمت گردنش رفت. میتونست با تمام وجود روی گردن خوشتراش پسر اعلام کراش کنه!
کبود کردن گردن پسرش رو بیشتر از حد عادی طول داد. لبهاش پایینتر اومدن و بالاخره با گاز گرفتن ترقوهی کیتنش، صدای بهشتیای که از اول انتظارش رو میکشید رو شنید...
********************
حرفی ندارم برین پارت بعد تا حسش نپریده😂
BINABASA MO ANG
anything you need!
Fanfictionfiction's name: anything you need genres: delusional, smut, comedy, romance couples: chanbaek/Baekyeol, secret description: ''تا حالا درگیر یه رؤیای طولانی شدین؟ رؤیایی که وقت و بیوقت سراغتون بیاد و هیچ راه فراری ازش نداشته باشین؟ ولی وقتی ترسناک...