phase3.chapter3

20 9 14
                                    

وقتی حس کرد بکهیون بی‌حرکت شده، لب‌هاش رو فاصله داد و از کنار تخت بلند شد. نگاهی به داروهایی که برادرش محض اطمینان روی میز کنار تخت گذاشته بود، انداخت و از اتاق بیرون رفت.

لوهان طبق معمول روی کاناپه نشسته و مشغول کتابش بود. برادر عجیبش انقدر کتاب میخوند که چانیول مطمئن بود یه‌روز بین سیل کتاب‌های توی اتاقش غرق میشه و جنازه‌ش درحالی پیدا میشه که داشته تو لحظه‌های آخرش دنبال" به‌روزترین روش‌های درمانی جهان" میگشته. لب‌هاش ناخودآگاه آویزون شدن و لحن لوس مخصوص برادرش برگشت:

-لوهان هیونگ؟

+هوم؟

لوهان حتی به خودش زحمت نداد نگاهش رو از کتابش بگیره. چانیول زیادی عادت کرده بود برای حل کردن مشکلاتش به اون متوسل شه و اینبار لوهان قرار نبود توی مسئله‌ای که کوچکترین ربطی بهش نداشت، دخالت کنه.

چشم‌های چانیول نمیتونستن از این حد مظلوم‌تر بشن:

-هیونگ... به‌نظرت میبخشتم؟

لوهان با خونسردی کتابش رو ورق زد:

+بستگی به خودت داره.

برق ضعیفی از چشم‌های چانیول رد شد. پس به‌نظر برادرش هم بخشیده شدنش چندان غیر ممکن نبود:

-عاشقم میشه؟!

لوهان سرش رو بالا آورد و نگاهی به برادرش انداخت:

+اگه از من میپرسی عاشق تو شدن یه امر غیرممکنه... اما خوب شاید بیون بکهیون بتونه غیرممکن‌ها رو ممکن کنه.

جیغ معترض چانیول بلند و باعث شد صورت لوهان از درد گوشش جمع بشه:

-هیونگگگگگ... مگه من چمه؟

+بزرگترین مشکلت همین جیغای تو مخته. خجالت بکش پسری مثلا!

چانیول خواست دوباره اعتراض کنه اما با یادآوری لحظه‌هایی که بکهیون برای درآوردن همون صدای جیغ- به قول لوهان- رومخ تمام تلاشش رو میکرد، اعتراضش توی نطفه خفه شد و نیشخندی روی لبش نشست:

-نگران نباش هیونگ... جیغای من قبلا امتحانشون رو پس دادن... دوستشون داره!

لوهان که هنوز فکرش پیش کتابش - که درمورد تشخیص آنفولانزا از عفونت باکتریایی بود- گشت میزد، با گیجی نگاهی به چان انداخت و فقط دوثانیه لازم بود تا کتاب سه‌هزار صفحه‌ایش سمت برادرش پرت بشه و داد بلندش گوش نابغه‌ی قرن رو کر کنه:

+خودت رو مرده فرض کن پارک چانیول!
*******
سلام0-0
برین پارت بعد😁

anything you need! Donde viven las historias. Descúbrelo ahora