با خوشحالی از اتاقش بیرون دوید و سمت اتاق کناری رفت.
بدون در زدن، درب رو محکم باز کرد و خودش رو داخل اتاق انداخت:-میدونستمممم... میدونستم درستش میکنی هیونگ.. میدونستممممم...
لوهان با تعجب به خوشحالی افراطی برادر کوچکترش نگاه میکرد:
+پس تونستی بری توی خوابش؟
چانیول تند تند سرش رو تکون داد:
-اینبار دست من نبود چه خوابی ببینه، ولی از دفعهی بعد انقدر تمرین میکنم که همونجوری که میخوام خواب ببینه... میخوام اولین بوسهش رو بگیرم.
لبهای لوهان خط شدن:
+میدونی که اون توی خواب نمیتونه اولین بوسهش رو داشته باشه... درسته؟
لبخند چانیول به نیشخند پرشیطنتی بدل شد و حتی تن لوهان هم با جملهی بعدیش لرزید:
-فقط چند روز دیگه اولین بوسهش رو توی همین خونه ازش میگیرم هیونگ!
*******
با چشمهای بسته از جاش بلند شد و خمیازهای کشید. پاهاش رو روی زمین گذاشت و بعد از پوشیدن روفرشیهاش، سمت آشپزخونه رفت تا صبحانه بخوره...
بعد از خواب دوشب گذشتهش میترسید بخوابه و دوباره مجبور شه بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کنه، اما خوشبختانه چنین چیزی اتفاق نیفتاده بود.
همینطور که چشمهاش رو میمالید، پاهاش رو داخل آشپزخونه کشید:
-صبحبخیر سوییتبوی!
با شنیدن صدای مردانه و عمیقی درست از داخل آشپزخونه، سرجاش خشک شد. شنیدن صدای قدمهایی باعث شد سرش رو با آهستهترین سرعت ممکن بالا بیاره و با همون مرد دفعهی پیش، چشم تو چشم بشه.
مرد لبخندی زد و بعد از بهم ریختن موهاش، بوسهای روی گونهش نشوند:
-خوب خوابیدی سوییتهارت؟
بکهیون هنوز با چشمهای گرد و دهان نیمهباز به مرد زل زده بود. نمیدونست اون مرد فرشتهای دقیقا وسط خونهش چیکار میکنه...
اون هم با پیشبند آشپزخونه و قاشق توی دستش!
دست مرد پشت سرش قرار گرفت و قبل از اینکه بکهیون حتی بتونه شرایط رو تحلیل کنه، لبهای مرد داشتن لبهاش رو میمکیدن.
دستهاش توی هوا خشک شده بودن و با وجود فرمانهای مغزش، هیچکدوم از اعضای بدنش برای پس زدن مرد جلوی روش دست به کار نمیشدن.
بعد از چند بوسهی نهچندان عمیق، مرد از لبهاش جدا شد و اینبار با انگشت، گونهش رو نوازش کرد:
-پنجسال از رابطهمون میگذره ولی فکر کنم حتی وقتی پیر بشی هم نتونم جلوی این نگاهای متعجبت خودم رو کنترل کنم.
نفس بکهیون توی سینهش حبس شد و چانیول با باز کردن چشمهاش وسط اتاق خودش، متوجه شد که بکهیون احتمالا از خواب پریده!
قهقههی بلندی سر داد... خودش هم نمیدونست چرا اینطور گفته اما دیدن صورت شوکهی بکهیون جدا ارزشش رو داشت.
اون پسر بهطرز وحشتناکی کیوت بود و چانیول بعید میدونست بتونه حالاحالاها بیخیالش بشه!
*********
سلااااااااامممممم😁خوبین؟
خوب... از خواب بیدار شدم و دیدم پنجتا ووت تکمیل شده!خوشنود گشتم😁
شرط نمیذارم اینبار... ببینم خودتون بشههای خوب من میمونین یا من دوباره باید غصه بخورم🥺
لاو یو آل
استار
YOU ARE READING
anything you need!
Fanfictionfiction's name: anything you need genres: delusional, smut, comedy, romance couples: chanbaek/Baekyeol, secret description: ''تا حالا درگیر یه رؤیای طولانی شدین؟ رؤیایی که وقت و بیوقت سراغتون بیاد و هیچ راه فراری ازش نداشته باشین؟ ولی وقتی ترسناک...