با صدای زنگ در، قبل از اینکه لوهان بتونه حرکتی بهخودش بده، چانیول به در رسیده بود.
نگاهی به برادرش که با نیشخند عجیبی، باکس نهچندان بزرگی رو با خودش داخل میآورد، انداخت.
مطمئن بود پشت اون نیشخند اصلا اتفاقای خوبی نخوابیده و فقط میتونست امیدوار باشه آتیش اون اتفاقا دامن خودش رو نگیرن!
-چی آوردن چان؟
خندهی مستانهای از بین لبهای چانیول فرار کرد:
+فکر نکنم دلت بخواد بدونی هیونگ!
چشمهاش کمی تاریکتر شدن:
+و حتی فکر نکنم دلت بخواد توی خونه بمونی... فکر کنم خیلی وقته یه دیت خوب با دوستپسرت نداشتی! نمیخوای یخورده بهش برسی؟
لوهان نمیخواست فکر منحرفانه کنه... جدا نمیخواست ولی علاوه بر جملهی چانیول، جملهی ییشینگ هم با کادر نئونی توی ذهنش اومد:
"فکر کنم دوست داشته باشی روز انتقامشون رو به یه دیت دونفره با من اختصاص بدی!"
نمیدونست قراره چه اتفاقی توی خونهشون بیفته و مطمئن بود ذرهای هم به دونستنش علاقه نداره! پس فقط همونطور که به چشمهای براق برادرش نگاه میکرد، گوشیش رو برداشت و شمارهای که از مال خودش هم بهتر حفظ بود رو گرفت:
*بله؟
-شینگ... تا یهربع دیگه خونمون باش... بعید میدونم اگه دیرتر بیای با صداهایی که قراره بشنوم بتونم شبا راحت بخوابم.
بدون اینکه به دوستپسرش اجازهی جواب دادن بده، گوشی رو قطع کرد و سمت اتاقش رفت تا آماده بشه. ترجیح میداد هرچی زودتر از خونهای که معلوم نبود قراره شاهد چهچیزایی باشه دور بشه!
***
از وقتی به این عمارت اومده بود، جایی براش جذابتر از حیاط پشتی نبود! با اینکه تقریبا هوا بخاطر فصل پاییز سرد شده بود اما ترجیح میداد توی حیاط قدم بزنه تا اینکه توی اتاقی بمونه که لحظه به لحظه صحنات سکسی بین خودش و صاحبخونه رو توی ذهنش مرور میکرد!
از چانیول خواسته بود بزاره بره بیرون اما جوابی که گرفت باعث شد برای دقیقهای کل ستون فقراتش یخ بزنه!
فلش بک:
-چانیول هیونگ! من میخوام برم بیرون! از توی خونه موندن خسته شدم!
سعی کرده بود با کیوتترین لحنی که ازش برمیاد درخواستش رو عنوان کنه. دست چانیول روی گونهش قرار گرفت و صورتش رو بهقدری نزدیک آورد که موقع حرف زدن، لبهاشون به همدیگه کشیده بشن:
+شاگرد عزیزم یادش رفته؟ بهت گفته بودم بهمحض ورودت به این عمارت قرار نیست باکره ازش خارج شی!
با تموم شدن حرفش، بوسهای در حد نوک زدن روی لبهای بکهیون نشوند و از پسر یخزده دور شد...
"پایان فلش بک"
بهسمت اتاقش راه افتاد. خودش هم اصلا به رابطهای که چانیول ازش میخواست بیمیل نبود، فقط منتظر بود تا چراغسبزهاش اثر کنن و پسر روانشناس خودش دوباره پیشقدم بشه.
درب اتاقش رو باز کرد و وارد اتاق شد. افتادن نگاهش به تخت کافی بود تا قلبش از حرکت بایسته.
پسری که با پیراهن حریر مشکی روی تخت نشسته بود و گوشهای پاپی شکل سفید و مشکی رنگی روی موهای مشکیش خودنمایی میکرد نمیتونست چانیول باشه!
ای صحنه براش آشنا بود اما اون لباس گربهای بههیچوجه نمیتونست مثل این لباس، جذابیتهای پسر روی تخت رو بهرخ بکشه!
-بالاخره اومدی ددی؟ پاپی خیلیوقته که منتظره!
چانیول با دیدن بکهیون که خیره بهش، سرجاش خشک شده بود، تمام تلاشش رو کرد تا نیشخندش رو قورت بده. از روی تخت بلند شد و قدمهاش رو سمت بکهیون پیش گرفت. افتادن پیراهن نازک رو از روی شونهش حس کرد اما هیچ نیازی واسه مرتب کردن لباسش نمیدید.
همین الانش هم نگاه تاریک بکهیون روی شونهی برهنهش سر خورده بود. جلوی بک ایستاد و با نگاهی که تمام تلاشش رو واسه معصوم بهنظر رسیدنش کرده بود، چشمهاش رو توی چشمهای دوستپسرش دوخت.
-چی توی اون حیاط هست که از پاپی موردعلاقهت جذابتره ددی؟
با بیجواب موندن سؤالش، نگاهش رو پایین انداخت و همونطور که با دکمهی پیراهن بک بازی میکرد، دوباره گفت:
-پاپی برای تنبیهی که براش درنظر گرفتی آمادهست ددی!
با قرار گرفتن دست بکهیون روی رون پاش، سقوط قلبش رو حس کرد. هرچقدر هم که ادعا کرده بود ولی محض رضای فاک... این اولین بار جفتشون بود!
واسهی استرس داشتن و پا پس کشیدن، خیلی دیر بود. دست بکهیون بهنرمی روی پاش کشیده شد و تا باسنش بالا رفت. همین که پنبهی بین دستش رو توی مشتش فشرد، دستش جسم نرمی رو لمس کرد.
با تعجب چانیول رو سمت خودش کشید و نگاهش روی پایینتنهی پسر کشیده شد. دم مشکی و بلند نرمی که بین باسن چان جا گرفته بود و بخاطر منقبض شدن بدنش، هرازگاهی تکون میخورد، آخرین ذرههای باقی مونده از عقل بکهیون رو بهباد داد. با آرامش ساختگی سرش رو کنار گوش یول برد و لب زد:
+هر اتفاقی که امشب بیفته... بدون خودت خواستی تولهسگ.
چان لبخند کیوتی روی لبش نشوند که البته بک بهش دید نداشت:
-من مال توام ددی! امشب و تمام شبهای بعدی... هرجوری که میخوای ازم استفاده کن...
بک نیشخندی زد:
+حرفات واست گرون تموم میشه پاپی!
مهلت جواب دادن به پسر نداد و با یه هل محکم پاپی سکسی جلوی روش رو روی تخت پرت کرد....
******
مقدمه رو داشته باشین تا اصل مطلب رو براتون بذارم😈
VOUS LISEZ
anything you need!
Fanfictionfiction's name: anything you need genres: delusional, smut, comedy, romance couples: chanbaek/Baekyeol, secret description: ''تا حالا درگیر یه رؤیای طولانی شدین؟ رؤیایی که وقت و بیوقت سراغتون بیاد و هیچ راه فراری ازش نداشته باشین؟ ولی وقتی ترسناک...