11

30 3 4
                                    


باکی با فشار استیو، به عقب قدم برداشت و پشتش به دیوار سرد حموم چسبید؛ حس میکرد که تا درونی ترین لایه استخونش در حال یخ زدنه اما باز، خم به ابرو نیاورد.

راجرز دستاش رو برای قفل کردنش دو طرف باکی گذاشت و خودش رو بیشتر بهش چسبوند.

دقایقشون پی در پی، با بوسه های طولانی و کوتاه پر و حال درونیش مست میشد.

راجرز، یکی از دستاش رو زیر پیراهن نم برداشته باکی برد که ناگهان دست بارنز به سرعت متوقفش کرد.
"نه.."

دستش رو کنار کشید ولی سمج تر از قبل، خودش رو به باکی چسبوند؛ لب هاش رو کنار لاله گوشش برد و به آرومی شروع به بوسیدنش کرد.

"چرا نه؟"
دوباره با زمزمه محکمش، لرزی به درخت وجود بارنز انداخت ولی اون هم هیچ از آشوب درونش نشون نمیداد.

"نمیدونم.. نگرانم.."
استیو، بعد از شنیدن صدای دگرگون بارنز، پوزخندی زد و کمی سرش رو عقب کشید.

"خیلی بامزه اس.. جوری رفتار میکنی انگار اولین بارته میخوای با یه مرد هم‌بستر بشی!"
با همون لحن سنگین و عصبانیت بی دلیلش به باکی توپید و اخمش رو جایگزین لبخندش کرد.

بارنز اما بعد از چند لحظه مکث، دستش رو محکم روی صورت استیو فرود آورد و هر دوشون رو متعجب کرد.

"دفعه آخرت باشه که غیرمستقیم بهم گفتی هرزه"
شاید صدای فریاد مغز باکی، به استیو اجازه شنیدن صدای گریه قلبش رو نداد.

با صورت درهم و خشمگینش، به قصد خارج شدن از حموم، پا تند کرد؛ تا اینکه استیو دستش رو گرفت و اون رو محکم به طرف خودش کشوند.

اینقدر سریع به دیوار کوبیدش که باکی، فرصت تحلیل اوضاع رو پیدا نکرد.
خواست بار دیگه به استیو بتوپه که شدت گرفتن فشار دست استیو دور گردنش این امکانو بهش نداد.

"فکر میکنم اینجا یه سوتفاهم ایجاد شده"
فشار دستش رو بیشتر کرد؛ صورت خودش رو به حدی نزدیک تر برد که باکی بتونه گرمای نفسش رو حس کنه.

"کسی که اینجا تایین تکلیف میکنه منم."
به قدری با تحکم و عصبانیت تاکید کرد، که بند بند وجود باکی یخ زد؛ انگار دوران رنج و عذابش دوباره شروع شده بود.

استیو دستش رو شل کرد و به شدت باکی رو به عقب پرت کرد؛ به طوری که سرش، مستقیم به لبه وان اصابت کرد.

باکی اما، هیچ صدایی از خودش در نمی آورد، نمیخواست هیزم روی آتیش استیو بندازه؛ خودش رو کشون کشون عقب کشید و تا جای ممکن فاصله گرفت و دوباره به دیوار رسید.

کمی که گذشت، خیسی ای رو حس میکرد که از پیشونیش به پایین گردنش شره کرده بود؛ تا برای لمس کردن‌ خونش دستش رو بلند کرد، دست راجرز با شدتی باورنکردنی روی صورتش نشست؛ محکم ترین سیلی که تا به حال به صورت بارنز خورده بود.

"خون تو.. مال منه!"
به زانو خم شد و سرش رو نزدیک تر برد، چونه بارنز رو توی دستش گرفت و سرش رو جلو کشید؛ زبونش رو از استخون فک تا پیشونی باکی کشید و با لذتی وصف نشدنی، خونش رو مکید.

"بس.. بسه.. خواهش.. میکنم.."
باکی، عاجزانه به همراه نفس نفس، دستش رو روی شونه استیو گذاشت و سعی کرد به عقب هلش بده.

"درسته، تو قرار بود حمام کنی، بزار کمکت کنم"
با جدیت تمام بلند شد و دوش آب رو توی دستش گرفت، لبخندی به صورت بارنز زد و جهت آب رو به طرفش چرخوند.

تمام دنیا روی سرش خراب شد وقتی آب داغ مثل یه آبشار شروع به شستن زخم هاش کرد.
دیگه از توانش خارج شده بود، با تمام دردی که توی سینه اش حبس کرده بود، شروع به گریه و ناله کرد.

اشک هاش همراه آب پایین می‌ریختن و خون، تمام کف حموم رو قرمز کرده بود؛
صدای هق هق و درد کشیدنش، تمام حال بد راجرز رو از بین برد، و عجیب ترین بخش ماجرا، حسی بود که خود باکی داشت.

فکر کردن بهش باعث شد که دست های نفرت از خودش، شروع به خفه کردنش کنن، چرا که از تمام دردهایی که استیو داشت بهش میداد لذت میبرد.
"خودتو بشور و بیا بیرون."

بعد از اینکه استیو شیر آب رو بست، با‌ همون لحن دستوری همیشگیش، بدون نگاه کردن به باکی، گفت.
و درست زمانی که میخواست پا از حموم بیرون بزاره، باکی لباسش رو به طرف خودش کشید و متوقفش کرد.
"قبول میکنم.."

راجرز دوباره لبخند روی لبش نشست، به زانو خم شد و دستش رو زیر چونه باکی برد، سرش رو به آرومی بالا آورد.
"چیو قبول میکنی باک؟"

بارنز لبش رو گاز گرفت، منطقش هیچوقت بهش اجازه گفتن این حرف رو نمی‌داد، ولی اختیار دهانش در اون زمان،‌ دست بدن تحریک شده و نیازمندش بود، نه ذهن و منطقش.
"قبول‌ میکنم که با هم بخوابیم.."

our line [stucky]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin