۱۵ نوامبر شده بود و تازه دیروز اومده بود خونه، پنجره رو بست تا باد سرد صبحگاهی وارد اتاق نشه تا پسرک ش سرما نخوره.
رفت سمت کاناپه آروم کنار پسرکش دراز کشید که از خواب شیرینش بیدار نشه، کف دستش رو پشت سرش و آرنجش رو تکیه گاهش کرد ، آروم موهای ابریشمیش رو نوازش میکرد و یه بوسه روشون میزاشت، با نوک انگشتش لپ های سفید تپل پسرش رو نوازش میکرد که نگاهش به خال زیر لبش افتاد، یاد معشوقه ش افتاد،افکارش آروم آروم میرفت سمت گذشته و مغزش همه چیز رو از جلو چشماش میگذروند،قطعا اگه باز هم به عقب بر گرده با نامجون وارد رابطه میشد، چرا؟
چون تو اون مدتی که باهم بودن ، احساس آرامش میکرد نه استریسی داشت نه نگرانی ای . سختی؟ اره داشت اما اون رو با نامجون به دوش میکشید و هر دو باهام حلش میکردن. یهو ذهنش رفت به روزی که پدرش رو از دست داده بود ، نامجون چقدر کنارش بود چقدر سعی میکرد آرومش کنه و بهش آرامش بده چقدر کنار خودش و مادرش مونده بود . از امتحان قضاوت زده بود و فقط فکر و ذکرش،کنار من موندن بود.
از افکارش بیرون اومدم و یه بوسه به پیشونی جونگ کوک زد ، چشماش رو روی هم گذاشت و پسرش رو بغل کرد تا یکم به خوابه.
"میتونم بهش یه فرصت دیگه رو بدم؟"
با خودش فکر کرد ، نمیدونست واقعا نمی دونست چی درست و چی نه .
کلافه بلند شد روی کاناپه نشست ، آرنجش رو روی پاهاش گذاشت و با دستش صورتش رو پوشوند .
نگاهش به گوشیش خورد و بلافاصله گرفتتش به جیمین پیام داد.
{ سلام جیمین، میتونی شماره ی نامجون رو گیر بیاری برام؟}
و منتظر موند.چند دقیقه گذشت و با شنیدن صدای نوتیص گوشیش سریع گرفتش .
{ ********** چیزی شده هیونگ؟ برای چی میخوای؟}
در جواب پیام جیمین فقط یه ممنون گفت
شماره ی نامجون رو گرفت ، ولی چرا تو زنگ زدن بهش تردید داشت ؟ چرا اینقدر براش سخت بود ؟
یه نفس عمیق کشید و گوشی رو روی میز گذاشت فعلا بی خیال زنگ زدن شد .
اما بلاخره بهش زنگ میزد، دیر یا زود .
آروم کوک رو بغلش گرفت و بردتش تو اتاق خودش ، تا راحت تر بخوابه .
برای اینکه ذهنش رو از این اتفاق های گذشته دور کنه رفت یه کتاب از قفسه های کتاب ش گرفت و شروع کرد به خوندن ، اما باز فکرش به نامجون سوق داده میشد .
خسته ، کلافه و عصبی از اینکه هی به این اتفاق هایی که در حال رخ بود فکر میکرد.
کتاب رو کنار گذاشت و رفت تو بالکن نسبتا بزرگ اتاقش رو صندلی نشست و گذاشت باد سرد به صورتش بخوره و از موهاش عبور کنه چند تا نفس عمیق کشید و سعی کرد ذهنش رو خالی کنه خالی از همه چی.
.
.
نامجون از بیمارستان برگشت خونه و پلاستیک دارو و مواد شام ش رو روی اپن گذاشت ، رفت اتاقش و بعد از عوض کردن لباساش رو کاناپه نشست .
فایل صوتی ای یونگی براش فرستاد رو پخش کرد ، حرف های دادستان کیم بود ، یونگی بهش گفته بود که دادستان کیم همه چیز رو به یاد آورده بود .
"▪︎اوایل زمستون بود که کیفر خواست رو دادن به من و من دادستان این پرونده شدم. اون روز رفته بودیم مراسم ختم دادستان پارک ، دادستان خوبی بود قرار بود بشه دادستان کل ولی خب تقدیر دیگه نمیشه کاریش کرد...تو مراسم بودیم نمیدونم بدرد تون میخوره یا نه ولی خب میگم ، چشمم به ۲ نفر خورد دور تر وایستاده بودن تقریبا پیش درخت ها ، یه کم مشکوک شدم ولی اهمیتی بهش ندادم ،
×ام ببخشید ، به چی مشکوک شده بودید؟
▪︎خب از نظر من مرگ دادستان پارک رو یه نفر بر نامه ریزی کرده بود.
×یعنی میگین ممکنه کار باند اژدهای سفید باشه؟
▪︎اره ولی خب به این که کار کیم سونگ هون《 پدر نامجون》 باشه هم احتمال میدم .
×چطور؟
▪︎خب، سونگ هون رو من میشناختم تو دبیرستان باهم همکلاسی بودیم ، آدم حریص،خود خواه و مغروری بود. قطعا چون نمیخواسته پولش به خاطر خوب پیش نرفتن نقشه نصف شه اینکار رو کرده.
و خب اصل موضوع...همونطور که گفتم اهمیتی ندادم بهشون بعد مراسم ختم من رفتم ایستگاه تا با کمیسر پرونده لی هیوک رو پرونده کیم سونگ هون کار کنیم.
ما مدارک لازم رو جمع کردم ، عکس ، فیلم ، و فایل صوتی تماس شون رو اما خب قصر در رفت ، وقتی پول داشته باشی قانون رو هم می تونی دور بزنی ، قانون رو به پول میفروشند، شاید برای آدم های عادی این عمل براشون منطقی باشه ولی برای کسایی که مقام دولتی و قانونی دارن مایه ننگ .
×درسته، میشه درباره ی مدارک بیشتر توضیح بدین؟
▪︎عکس هایی که سونگ هون سرباز ها و نگهبان های مرز رو خریده بود و کیم ته گی مقتول پرونده رو کشته ، فیلم های مربوط به تهدید به قتل و فایل صوتی تماس های اژدهای سفید و کیم سونگ هون .
×این مدارک هنوز هم موجود هست؟
اره، تو خونه م هست
×از مقتول کیم ته گی اطلاعاتی دارین؟
خب...-"
فایل قطع شد به پیام پایین فایل صوتی نگاه کرد
[دادستان کیم حالش بد شد برای همین نتونستم دیگه بمونم]
موبایل ش رو روی کاناپه انداخت و خودش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه بعد از جا به جا کردن پلاستیک خرید ها و دارو هاش رفت سمت یخچال تا جاپچائه درست کنه فیله مینیون، سس سویا، نودل شفاش،هویج، فلفل قرمز ، پیازچه، پیاز ، قارچ سفید و تخم مرغ رو در اورد بعد از شستن سبزیجات گوشت رو برش زد و مزه دارش کرد ، تتخم مرغ رو شکست و زرد رو جدا و تو ماهیتابه ریخت ، بعد از تفت دادن پیاز ، پیازچه و قارچ اسفناج ها رو آماده کرد،بعد از درست کردن نودل ها فیله رو تو ماهیتابه گذاشت تا بپزه بعد از پختن فیله مواد رو تو کاسه گذاشت و توشون سس سویا و شکر قهوه ای ریخت بعد از اضافه کردن نمک و فلفل سیاه تخم مرغ رو نواری خورد کرد و بهش اضافه کرد ، اونا رو بشقاب گذاشت و روش دونه کنجد ریخت .
دستش رو با حوله روی دوشش تمیز کرد و پیشبند رو باز کرد و ظرفش رو روی میز ناهارخوری گذاشت ، بعد از خوردن غذا و شستن ظرف ها رفت سمت اتاقش ، روی تحت نشست و به قرصی که باید قبل خواب میخور خیره شد و تو فکر رفت، وقتی به خودش اومده بود که میخواست با یونگی تماس بگیره و ازش بخواد که شماره ی جین رو پیدا کنه براش، گوشیش رو سریع خاموش کرد و روی پاتختی گذاشتش
رو تخت دراز کشید و سعی کرد ذهنش رو خالی کنه خالی از اتفاقات، چشماش رو روهم گذاشت و خوابید.
.
.
^میشه حداقل برای آخرین بار بگی که دوسم داری؟
×اینقدر به شنیدن دروغ علاقه داری؟
خورد شد...قلبش خورد شد ، شنیدن این جمله اونم از زبون کسی که دوسش داری از زبون کسی که حاضر بود کل دنیا رو با خودش دشمن کنه تا لبخند ش رو ببینه ، براش غیر قابل باور بود .
×دیگه برام مردی
با وحشت از خواب بیدار شد و سعی کرد نفس ش رو کنترل کنه ، از روی تخت اومد پایین و رفت آشپز خونه که آب بخوره .
YOU ARE READING
Another chance | namjin
Romanceاما...این موضوع یعنی فراموشی برام صدق کرده ؟ نمیدونم... ولی فکر کنم اون تونسته فراموشم کنه :) این سوال رو همیشه هر روز از خودم میپرسم فراموشش کردم؟ و هیچ جوابی براش ندارم... . کاپل: نامجین کاپل فرعی: سپ . ژانر: رومنس ، اگنست ، اسمات ، پلیسی ،امپ...