اما...این موضوع یعنی فراموشی برام صدق کرده ؟
نمیدونم...
ولی فکر کنم اون تونسته فراموشم کنه :)
این سوال رو همیشه هر روز از خودم میپرسم فراموشش کردم؟
و هیچ جوابی براش ندارم...
.
کاپل: نامجین
کاپل فرعی: سپ
.
ژانر: رومنس ، اگنست ، اسمات ، پلیسی ،امپ...
×واسا ببینم واقعا واقعا دیدیش؟ +اره ×خب چی گفت یا واکنشش چی بود؟ +هیچی... هیچی نگفت فقط بهت زده نگام میکرد اما وقتی که اون پسر کوچولو کنارش صداش کرد فقط یه مشکلی نیستی بهم گفت و رفت. لیوان ودکاش رو میخواست سر بکشه که یونگی جلوش رو گرفت ×اینقدر نخور جون +من که داره میمیرم باز چه فایده ای داره که بخورم یا نخورم لیوانش رو دوباره سمت لباش برد ×حتی با وجود اینکه جین رو دیدی باز هم میخوای بمیری ، اینقدر زود تسلیم شدی؟ نامجون مکث کرد لیوانش رو پایین آورد و با کلافگی و عصبانیت رو میز کوبوندتش +میگی چیکار کنم؟ها به مبل تکیه داد و ادامه ی حرفش رو گفت +اون قطعا منو فراموش کرده یون اون منو نمیخواد اون با یکی دیگه تو رابطه س . ×از کجا میدونی شاید تو رو دوس داشته باشه، اصلا از کجا میدونی تو رابطه س ؟ چون یه بچه پیشش بود؟ +چرا باید دلم رو برای اون شاید صابون بزنم؟ ×نامجون تو مگه دوس ش نداری عاشقش نیستی؟ ها؟ دستش رو روی شونه ی نامجون گذاشته ×پس چرا داری خودت رو تسلیم میکنی؟هوم؟ برو شانست رو امتحان کن . اون دوست داره نامجون میفهمی دوست داره. +تو از کجا میدونی هنوز م دوسم داره ها؟ چرا باید کسی رو که ۵ سال آزگار ترکش کرده رو دوس داشته باشه؟ ×اون که بیخودی نیومده تو اون پارک نامجون ، جین هنوز دوست داره ، هنوز به فکر تو عه ، هنوز هم عاشقته. پسر کوچک تر هوف کلافه ای کشید و از مبل بلند شد +ممنون هیونگ ×خواهش میکنم پسر ، به حرفام فکر کن پسر در جواب یه سری به نشونه ی تفهیم تکون داد و سمت در رفت ،پسر بزرگ تر هم تا وقتی که سوار ماشین بشه اون رو بدرقه کرد. رایتر: شب ساعت۱۰:۱۵ بعد از اینکه به خونه اومد مستقیم رفت سمت حمام ،قطعا یه دوش آب گرم بهترش میکرد. بعد از اینکه از حمام اومد بیرون و لباس هاش رو پوشید رو تخت نشست داشت تمامی اتفاقاتی رو که امروز گذروند رو مرور میکرد : دیدن جین و پسر کوچولوش ، نگاه بی حس جین ، که یه حسی درونش بهش میگفت اون نگاه بی حس قطعا فقط یه نقاب بود، و حرف های هیونگ ش . چشماش رو بست و رو تخت دراز کشید و ساعد ش رو روی چشماش گذاشت . به حرف های یونگی فکر میکرد واقعا جین دوسش داشت؟ این سوال رو از خودش پرسید و هیچ جوابی پیدا نکرد، هیچ جواب منطقی ای هم وجود نداشت ، چطور کسی رو که ترکت کرده رو میتونی هنوز هم دوسش داشته باشی؟ اما چطور اون عشق و اون شور هیجان تو زندگی شون رو فراموش کرده بود که فکر میکرد جین هنوز عاشق ش نیست؟ یهو فکرش رفت پیش اون پسر بچه ی کیوت، درست مثل یه بیبی بانی شیطون بود. چشمای ستاره ای درشت ش ، پوست سفیدش ، بینی کوچیک و خرگوشیش ، لبای کوچیک و سرخش و موهای لخت و ابریشمی مشکیش . با فکر کردن به اون پسر بچه ی دوست داشتنی یه لبخند محو زد . یعنی اون پسر بچه ، پسر خودش بود؟ بچه ی خودش و جین بود؟ شباهتی بهش نداشت اما به جین هم فقط چشمای درشت و پوست سفیدش . اگه اون بچه، پسر خودش بود واقعا شرمنده ش بود اون بچه ۵ سال ش رو بدونه پدر بزرگ شده بود . یعنی باز هم میتونست عشق ش و پسر دوست داشتنی ش رو ببینه؟ خوب باید سپرد دست تقدیر ، تقدیر مشخص میکنه که اون ها باز هم میتونن هم رو ملاقات کنن یا نه . ( میدونین که تقدیر خودم رو میگم😂) اما همه چیز رو نمیشه سپرد به تقدیر... شاید بقیه می تونستند اما نامجون نه درسته نامجون آدم صبوری عه ولی سر جین و پسرش عمرا ۵ سال ازشون دور بود، قطعا برای دوباره دیدنشون زمین و زمان رو به هم میدوخت . چند دقیقه بعد هم پلک هاش بسته شدن و به بخواب رفت . . ساعت ۵:۴۵ بعد از ظهر ۱۱ نوامبر پارک جین: جونگ کوک امروز لج کرده بود که بیاد پارک، منم کار هام رو انجام دادم و اوردمش . دیگه هوا داشت یواش یواش تاریک می شد باید میرفتیم خونه . برای همین از روی نیمکت بلند شدم که برم پیشش وقتی رفتم طرف جایی که بچه ها شن بازی میکردن متوجه شدم جونگ کوک نیستش احتمالا جونگ کوک رو با یه بچه دیگه اشتباه گرفتم ، رفتم تو سر سره ها رو گشتم ولی نبود، پارک رو گشتم اما باز هم نبود ، از شدت نگرانی و استرس این که چیزیش بشه دست هام میلرزید سریع رفتم سمت نگهبان پارک و موبایل م رو سمتش گرفتم تا عکس جونگ کوک رو بهش نشون بدم _ببخشید، شما این پسر بچه رو ندیدین؟ ÷متاسفم،ندیدمش _م...منون جونگ کوک رو گم کردم،حالاچیکار کنم اگه... اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ بغضم رو خوردم و سریع رفتم سمت ماشینم که برم به اداره ی پلیس . بعد نیم ساعت رسیدم و سریع رفتم داخل و با اولین کمسری رو که دیدم سریع رفتم پیشش _س...سلام. روزتون بخیر، پ..سرم گم شده لطفا پیدا ش کنین ۵ ساله ش عه ^روز شما هم بخیر. چند ساعت از گم شدن پسرتون میگذره؟ _تقریبا ۱ ساعت ^متاسفم، آقا ولی باید حداقل ۲۴ ساعت بگذره از گم شدن پسرتون . صدام و بالا بردم _یعنی چی باید ۲۴ ساعت بگذره ها؟ پسرم ۵ ساله ش عه اگه چیزیش بشه تو جواب پس میدی؟ ^آقای محترم لطفا صدا تون رو بیارین پایین . روال کار همینه _مورد شور تو و این روال کارتون رو ببرن ^آقا .... +جین؟! روم رو برگردوندم که صاحب این صدا رو ببینم نام...نامجون ، نامجون بود اون... اون اینجا چیکار میکنه؟ اومد سمتم و بازوم رو گرفت +جین چیزی شده؟ عصبی گفتم _اولن دستت رو بکش دومم تو رو سنن؟ +جین ، این لجبازی رو بزار کنار بگو چی شده؟ قاطعانه و محکم گفتم _به تو مربوط نیست +از اونجایی که من دادستان کل کشور م باید بدونم رو به اون کمیسر گفت +زود تر هر چی هست پی گیری کنین ^جناب دادستان ولی فقط ۱ ساعت از گم شدن پسرشون میگذره نامجون عصبی گفت +حتما باید ۲۴ ساعت بگذره ؟ مگه ما ها قسم نخوردیم که اگه هر اتفاقی تو کشور مون بیوفته باید تکه ی گاه مردمون باشیم ها؟ ×نامجون ما میریم میگردیم. یونجین، ها جون ، ناری بامن بیاین @#$ چشم +من هم باهاتون میایم _تو هیچ جایی نمیری +چرا اون وقت؟ _مگه دادستان کل نیستی برو به کار های دیگت برس یه پوز خند زدم و گفتم _قطعا گم شدن یه پسر بچه ی ۵ ساله چیز مهمی برات نیست. که یه هو نامجون گوشیم رو از دستم قاپید _هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟ قاب گوشیم رو در اورد و عکس جونگ کوک که توش بود رو به یونگی داد +برین همه جا رو دنبالش بگردین یونگی سرش رو به من تفهیم تکون داد و رو به من گفت ×آخرین بار کجا بودین؟ نمیدونم چرا یهو کنترلم و از دست دادم و سریع جواب دادم _پارک... پارک نزدیک اینجا و سریع رفتن رایتر: نامجون هم بازوی جینن رو گرفت _چته؟ولم کن پسر کوچک تر رو سمت یه اتاق تمام شیشه ای برد و در رو پشت سرش بست ، پرده رو هم کشید پایینی +تو چته جین _من چمه؟ تو بازوم رو گرفتی اوردی اینجا +جین چرا لجبازی رو کنار نمیزاری ها؟پسرمون گم شده تو هم افتادی تو دنده لج _ببخشید؟! پسرمون؟ یه پوز خند زدم و گفتم _کجا سیر میکنی آقا کیم؟ +جین ،جونگکوک پسر من عه اینو هم من میدونم هم تو _تو...پدر...جونگکوک...نیستی هر کلمه رو محکم گفت +پس بگو پدرش کی عه یه نفس عمیق کشید و از بغضی که نمیدونست از کجا اومده گفت _مرده... ۵ ساله پیش مستقیما داشت به نامجون میگفت نامجون براش مرده بود البته اینجوری به نظر مرسید نامجون هم منظور جین رو فهمید و اومد نزدیکش شد و دستش رو روی بازو های جین گذاشت و تو چشماش نگاه کرد و گفت +جین...بهم یه شانس دیگه بده لطفا _تو لیاقت یه شانس دیگه رو نداری کیم نامجون،تو برام مردی +جین لطفا... لطفا بهم یه شانس دیگه بده من عاشقتم ، دوست دارم جین . جین حرفاش رو نشنیده گرفت و گفت _تو نه با من نسبتی داری نه با پسرم +من هم با تو نسبت دارم هم با پسرم من پدرشم داد زد و با بغض گفت _تو پدرش نیستی چرا هی میگی پدرشی ها؟ تو چجور پدری هستی که وقتی جونگ کوک تب میکرد مراقبش نبود ؟تو چجور پدری هستی که وقتی برای اولین بار زبون باز کرد پیشش نبودی و با افتخار نگاش نکردی ها؟ بغض ش شکست و اشک هاش سرازیر شدن و ادامه حرفش رو زد _ تو چجور پدری هستی که وقتی اولین قدمش رو برداشت بهش افتخار نکردی؟،تو چجور پدر هستی که وقتی خودش غذا میخورد تشویقش نکردی ها؟ اصلا تو چجور پدری هستی که حتی تو تولد هاش هم نبود ، میدونی هر سال موقع تولدش چی بهم میگه ها؟ میگه کی بابایی میاد ، من بهش چی بگم ها بگم که بابات ما رو ول کرد و پشت سرش رو هم ندید به اشک ها و التماس های پاپات توجه نکرد و رفت با یکی دیگه ازدواج کرد ، اینو بگم بهش ها؟ نامجون هم صداش و بلند کرد و با بغض گفت +فکر کردی من خودم با خواسته ی خودم ازدواج کردم ها؟ من حتی گرایشی هم بهش نداشتم . _پس چرا اومدی و تو چشمام نگاه کردی و گفتی دیگه دوستم نداری و میخوای با یکی دیگه ازدواج کنی ها؟ +به خاطر اینکه نمیخواستم از دستت بدم جین متوجه منظورش نشده بود _یعنی چی؟ تو که منو از دست دادی نامجون یه نفس گرفت و برای یه لحظه چشماش رو روی هم گذاشت و باز کرد +چون اگه قبول نمیکردم بابام میکشتت بهت زده و متعجب گفت _چ...چی؟ +اره، پدر خودم. اومد پیشمم و گفت ش که باید با دختر رئیس هلدینگی که میخواست باهاش شراکت کنه ازدواج کنم. مغز جین رسما یه لحظه خالی شده بود پوچی و پوچی _پ...س پس چرا بهم نگفتی... چرا بهم نگفتی اینو ها؟چرا بجاش اومدی و بهم گفتی دیگه دوستم نداری؟ +چون پدرم برام به پا گذاشته بود، نتونستم بهت بگم جین نتونستم _اون دختره چی ها؟ +ما حتی تو یه اتاق هم نمیخوابیدیم جین، هر دومون گی بودیم ، اون هم مجبور شده بود ،اون هم یکی رو داشت که مجبور شد ترکش کنه . جین جدی شد و گفت _همه چی رو برام تعریف کن... همه چی. نامجون یه نفس عمیق کشید و گفت +باشه... ۵ سال پیش ۲ هفته قبل از اینکه بهت بگم، پدرم به من گفت برم پیشش من هم رفتم و گفت که باید با دختر رئیس هلدینگ W.I.G ازدواج کنم من قاطعانه و محکم گفتم نه و میخوام با تو ازدواج کنم اون هم من و با جون تو تهدید کرد، خودت هم میدونی که اگه بابام حرفی رو بزنه حتما عملیش میکنه. _خب تو میتونستی بری به خاطر تهدید ی که کرد ازش شکایت کنی. +فکر میکنی نرفتم شکایت کنم رفتم ولی اومد و جلو راه م سبز شد . و با بغض ادامه داد +منم مجبورن قبول کردم،گفت که باید بهت بگم دیگه دوست ندارم و قرار ازدواج کنم ،بعد فردای اون روزی که اومدم پیشت با اون دختره ازدواج کردم و ۲ماه بعد طلاق گرفتیم .شده بودم مثل عروسک خیمه شب بازی ش جین، من قربانی خواسته ها و طمع های پدرم شده بودم . جین با بعضی که در حال ترکیدن بود گفت _منم قربانی طمع های پدرت شده بودم ، جون . نامجون اومد جلو تر و دست های جین رو گرفت +جین لطفا ... لطفا بهم یه شانس دیگه بده. جین با چشم های خیس و لرزونش به مرد روبه روش نگاه کرد دلشکسته بود ، پشیمون بود ، گناه کار چی؟گناه کار هم بود؟ نه اون قربانی این داستان بود ، هم نامجون هم جین و همینطور پسرشون، هر سه قربانی این داستان بودن ، داستانی پر از غم ، ناراحتی ، خود خواهی و همینطور کمی عشق . جین تو دوراهی افتاده بود، به نامجون یه شانس دیگه میداد و باهم داستانشون رو همراه با پسرشون دوباره مینوشت، یا نه انتقام میگرفت، میزاشت نامجون تو همون غم و پشیمونیش بمونه تا به خاک سپرده بشه،(می خوام خودم رو به خاطر زدن این حرف بکشم) درست مثل خودش به التماس هاش بی توجهی میکرد ، اما اگه اینکار رو میکرد جونگ کوک نابود میشد ، گناه جونگ کوک چی بود که باید این وسط قربانی کینه های پاپاش بشه، گناه ش چی بود که باید بقیه عمر ش رو بدونه نبود باباش بگذرونه؟ نه، نمیزاشت...نمیزاشت پسرش دوباره قربانی بشه به خصوص قربانی کینه های پاپاش . ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ۲۰۵۳ تا کلمه میدونم باز هم کمه اما به دلیل تولد موچی جیگولی میگولی ببخشید^^
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.