Part 26

134 17 6
                                    

جین رو به مایل با حرص غرید:《 ما کجاییم؟》
مایل با پوزخند احمقانه ای که رو لبش بود دستاش روباز کرد و گفت:《به مسکو خیلی خوش اومدی کیم سوک جینِ عزیز》

_ م..مسکو؟!
مایل پوزخند زد و سری به معنی تایید تکون داد.
_پ.پس اون پونزده نفری که اومدن چی؟
◇ اوه، اونا رو...رئیس برات ارزش قائل شد و مشتری همزبون اورد برات.
جین شروع کرد به کندن پوست لبش و دستاش که دور جونگکوک بودن رو مشت کرد.
_تنها مون بزار.
مایل با حالت تمسخر آمیزی گفت: 《بله؟!》
جین با جدیت و اخم  نگاهش کرد.
مایل تک خنده ای کرد و دستاش رو به معنی تسلیم بالا برد.
◇خیلی خب، خیلی خوب اینجوری نگاهم نکن.
با گفتن این حرف از اتاق بیرون رفت.
*پاپا؟!
جین نگاهش رو به کوک داد.
_بله خرگوش کوچولو.
کوک با لب و لوچه آویزون و چشم های گردش به پاپاش زل زد و گفت:《بابایی کجاست؟》

سوال جین هم بود.
نامجون الان کجاست؟داره چیکار میکنه؟و... .
سوال های مختلفی توی سرش بود و همچنین پاسخ های مختلف و دلهره آور.
طی این چند روز اینقدر دلتنگش شده بود که گاها بغض ش می‌گرفت و دلش می‌خواست گریه کنه.

_نمیدونم.
کوک لباش بیشتر آویزون شد.
*دلم برای بابا اندازه مورچه شده.
جین کوک رو به خودش چسبوند و دراز کشید.
_دل منم براش اندازه مورچه شده.
شروع کرد به نوازش کردن موهای ابریشمی کوک، روش بوسه زد و گفت:《بابا پیدامون میکنه...خیلی زود...》
و تو دلش "امیدوارم"ی گفت.
.
.
ساعتی گذشت و مایل وارد اتاق شد. جین بیدار بود لحظه ای هم چشم هاش رو روی هم نذاشته بود و تمام وقت مشغول نوازش کردن و بغل کردن کوک بود.

جین به مایل که داشت به سمتشون میومد نگاه کرد و اخم هاش رو درهم کشید.
_چی میخوای؟
◇ببینم نکنه جاهامون عوض شده؟تو پادشاه و ما برده؟!
جین چشمی چرخوند .
مایل تو صورت جین خم شد و لب زد:
◇اگه اجازه بدی میخوام پسرتو ببرم.
_و چرا فکر کردی اجازه شو میدم؟
◇چون نظرت اصلا اهمیتی نداره.

مایل دستش رو سمت کوک دراز کرد که بغلش اما دست جین مچ دستش رو محکم گرفت و اون رو از این کار منع کرد.
_هیچ جا نمیبریش.
جین با لحن هشدار دهنده ای گفت اما  قطعا مایل اهمیتی نمی‌داد.
مایل محکم دست جین رو پس زد، کوکِ خوابیده  رو بغل کرد و از اتاق خارج شد.

دقایقی بعد که برای جین دقایقی اسفناکی بود ، مایل مثل همیشه با یک پوزخند وارد اتاق شد.

سندروم پوزخند زدن داره؟

_سندروم پوزخند زدن داری؟
بلند فکر کرد!
مایل قهقهه ای سر داد و شروع کرد به دست زدن.
◇واو! خیلی رکی سوک جین شی.

مایل دستاش رو توی جیب شلوار مشکی و اتو کشیده اش فرو برد و با چهره ای که حالا جدی شده بود به جین خیره شد.
جین حس عجیبی از اون نگاه دریافت می‌کرد!
مایل طوری ثابت و بدونه هیچ حرفی به جین خیره شده بود که انگار داشت با روح اون پسر دیدار می‌کرد.

Another chance | namjinWhere stories live. Discover now