Part 23

136 19 5
                                    

گیج بود...اون مرد اسمش رو از کجا میدونست؟...اصلا آیا می‌شناختش؟
جین که همچنان فکش بین حصار دست های مرد گیر افتاده بود،عصبی گفت:《تو کی هستی؟...اسم منو از کجا میدونی؟》
مرد پوزخند تمسخر آمیزی زد و دستش رو از روی فک جین برداشت.
€یادت نمیاد؟
جین عصبی داد زد:
_چیو یادم نمیاد،ها؟...تو کی هستی؟ پ..پسرم کجاست؟
مرد دستش رو روی شونه ی سمت راست جین گذاشت و همینطور که به صورتش نزدیک میشد لب زد:
€اینکه چجوری تبدیل به یک توالت انسانی شده بودی!
همین حرف کافی بود که تمام خاطرات ۴ سال پیشش مثل یک نوار فیلم از جلو چشم هاش رد بشه.
مجبور شده بود تن فروشي کنه فقط برای اینکه بتونه خرج خودش و پسرش رو بده.
_از جونم چی میخوای؟
آروم اما عصبی پرسید.

€هنوز کامل ازت استفاده نکردم!...ببرینش.
جین خواست چیزی بگه که بلافاصله دهنش با پارچه ای بسته شد و فقط چیز های نا مفهوم ازش شنیده می‌شد.
اون دو مرد درشت هیکل هم اومدن و با باز کردن طناب که به صندلی چسبونده بودتش، بردنش.
.
.
.
نامجون دست از خیره شدن به پرونده برداشت و کلافه و عصبی گفت:《بیایین دوباره بریم اونجا رو بگردیم.》
# دوباره؟
+اره،آخه چطور میشه چیزی پیدا نکرده باشن؟
×پس به گروه تجسس خبر بدم؟
+نه، خودمون بریم.
×باشه..توهم برو خونه حال و روزت درست و درمون نیست .
+چطوری برم خونه و کاری انجام ندم؟
×میدونم حق داری اما برو یکم استراحت کن.
نفسش رو بیرون فرستاد و با گرفتن پالتوش از اتاق یونگی بیرون رفت و به سمت خروجی رفت.
.
.
فردا صبح- ساعت ۷:۳۵ -خارج از شهر سئول

هر سه به همراه جیمین به خونه متروکه رفتن.
نوار زرد رو کنار زد، وارد حیاط و بعد وارد ساختمون شدن‌.
به دو گروه تقسیم شدن:
نامجون و هاجون همکف و زیر زمین رو میگشتن، یونگی و جیمین هم طبقه دوم و پشت بوم رو.

نامجون و هاجون بعد از دیدن دو اتاق موجود به زیر زمین رفتن. فلش گوشی هاشون رو روشن کردن و از پله های چوبی و قدیمی که صدای ناخوشایندی تولید میکردن پایین رفتن.
# انگار توی فیلم ترسناکیم.
+به نظر زیاد فیلم میبینی.
هاجون تنها لبخند خجالت زده ای زد و به دنبال کلید برق گشت.
# اوه،قربان اینجا یه کلید برق هست.
+فکر نکنم روشن شه یه امتحان بکن.
هاجون کلید رو زد و لامپ ها نور شدید شون رو به چشم های اون دو فرد نشون دادن.
+عجیبه!
نامجون با یه تای اَبروی بالا رفته گفت و فلش گوشیش رو خاموش کرد.
ها جون هم مثل نامجون متعجب شده بود.
# موافقم.
نامجون و ها جون شروع کردن به گشتن اونجا تنها فقط یک در قفل شده داشت که با وجود شاه کلید ها جون بازش کردن،باز شدن در با اومدن یونگی و جیمین یکی شد.
نامجون به یونگی نگاه کرد که عصبی به نظر میرسد.
+چیزی پیدا کردین؟...چیزی شده؟
×نه،هیچی نشده.
نامجون چیزی نگفت و همراه با دیگران مشغول گشتن شد.
دقایقی گذشت و حالا همه شوم ناامیدانه درحال خارج شدن بودن که با دادی که جیمین زد برگشتن و پشت سر شون رو نگاه کردن.
"بیایین اینجا!
هر سه به سمت جیمین که کنار کمد فلزی نشست بود رفتن.
+چی شده؟
جیمین با انگشت اشاره ش به یه رد که به نظر خراش بود اشاره کرد .
"به نظر میاد این کمد رو جابه‌جا کرده باشن.
+امکانش هست در مخفی ای وجود داشته باشه؟
×صد درصد همینه...هاجون زود باش.
هاجون سمت راست و یونگی سمت چپ کمد فلزی رو گرفتن و با بلند کردنش اون رو جا به جا کردن.
نامجون و جیمین با هردو دستشون دیوار رو لمس میکردن تا یه ناهماهنگی با دیوار رو پیدا کنن چیزی مثل یه درز.
حدس نامجون درست بود،یه در مخفی وجود داشت.
نامجون به آرومی فشاری به اون قسمت داد و اون در فاصله دو سانتی ای با دیوار گرفت. در رو باز کرد و با دیدن لپتاپی که روی یه میز گرد و کوچیک بود همه تعجب کردن و وارد اتاق شدن.
اونجا هم یه در وجود داشت با این تفاوت که کاملا مشخص بود.
نامجون دستش رو روی دستگیره ی در گذاشت و به پایین کشید اما باز نشد. چیزی که در کنار در بود توجه ش رو جلب کرد،نگاه مختصری بهش انداخت و بعد"حرومزاده" ای زمزمه کرد.
"چی شده؟..اونچیه؟
نامجون عصبی از بین فک های قفل شده ش گفت:《با اثر انگشت باز میشه》
ثانیه ای به دیوار روبه‌رو ش خیره شد و سرش رو سمت یونگی و هاجون چرخوند.
+سریع نیروی پشتیبانی ، امداد و... همه رو خبر کن همه رو!
جمله آخرش رو با جدیت گفت .
.
.
.
ساعت ۷:۳۵ صبح-مکان نامشخص

Another chance | namjinOnde histórias criam vida. Descubra agora