۳۰ نوامبر-ساعت ۹:۳۰ صبح
چهار روز گذشته بود...چهار روز بدونه ماهِ زمینی ش!
آشفته بود، چه از لحاظ روحی و چه جسمی. رمقی نداشت.
در طی گم شدن جین شهامت اینکه به خونه خودش بره رو نداشت...چرا؟
چون برای نامجون چهار روز نبود جین اون رو به گذشته برگردونده بود.درست مثل اون موقع، تاریک، پوچ و بی روح، چه برسه به اینکه به اون خونه نفرین شده بره و رسما توی اون زمان گیر کنه!از روی تخت جین بلند شد و بعد از مرتب کردنش به سرویس بهداشتی رفت. دستاش رو دوطرف روشویی گذاشت و به انعکاس خودش توی آینه خیره شد.
تنها چیزی که میتونست خودش رو باهاش توصیف کنه ویران شده بود. آبی به صورتش زد و با زدن مسواک بیرون اومد.روی مبل تک نفره نشست، دستاش رو روی زانوهاش گذاشت و صورتش رو پوشوند.
مدتی همینجوری مونده بود تا ذهنش رو از افکار منفی سروسامان بده.
تلویزیون رو روشن کرد و با کانال اخبار KBS مواجه شد.
¤ طبق صحبت های رئیس پلیس لی و شواهد ۱۵ تا جنازه توی چاه این خونه متروک یافته شده که حدس میزنند خانواده باشند به عبارتی قتل خانوادگی.کلافه نفسش رو به بیرون فرستاد زنگ خونه به صدا درآمد.
متعجب ابروهاش رو بالا فرستاد، اون که منتظر کسی نبود و هیچ کس هم نمیدونست که اینجاست.
با دوباره بلند شدن صدای زنگ در احتمال داد که یه پستچی و یا پیک باشه.
سمت در رفت و بازش کرد.
با دیدن پسر آشنایی اخم محوی کرد.Jimin's POV:
دوباره زنگ در رو زد و منتظر بود.
درباز شد،انتظار جین هیونگش رو داشت،اما فرد دیگه ای در رو باز کرده بود.
ابروهاش رو متعجب بالا فرستاد.
"نامجون شی؟!
+خبرنگار پارک جیمین؟
لبخندی زد:
"خودمم.
+شما...اینجا چیکار میکنین؟
"اومدم دیدن جین هیونگ.قیافه نامجون گنگ بود.
"دعوتم نمیکنی داخل؟
نامجون پشت گردنش رو خاروند و با حالت شرمنده ای گفت:《اوه...شرمنده،لطفا بیاین تو.》
وارد خونه شد ،روفرشی هایی که نامجون براش گذاشته بود رو پوشید،پشت سرش وارد هال شد و روی مبل نشست.
+چیزی میخورید براتون بیارم؟
لبخند ملیحی در جواب زد و گفت:《نه ممنون،راستش اومده بودم دیدن جین هیونگ یه چند روزه بهش زنگ میزنم جواب نمیده نگرانش شدم...انگار نیستش》
نامجون روی مبل کنارش نشست و خیره به جای نامعلومی گفت:《جین و جونگکوک گم شدن.》جیمین ناباورانه هینی کشید.
"یع..یعنی جین هیونگ و کوک...جزو اون کسایی هستند که...که گروگان گرفته شدن؟
جمله ی آخرش رو با وحشت گفت.
+درسته.
"به جایی نرسیدین هنوز؟پیداشون نکردین؟
+نه فعلا اما هنوز داریم تحقیق میکنیم.
"من هم کمکتون میکنم.
نامجون یه تای ابروش رو بالا فرستاد و بهش خیره شد.
+چطور؟
"من به خبرنگار برای خودم هم منبع هایی دارم،لطفا بزارین کمکتون کنم.
+به یه شرط!
ناباورانه پلک زد:
"شرط؟
+اره...هيچکدوم از اطلاعات پرونده به هیچ عنوان نباید به بیرون درز کنه.
"قبوله.
![](https://img.wattpad.com/cover/354027101-288-k903802.jpg)
STAI LEGGENDO
Another chance | namjin
Storie d'amoreاما...این موضوع یعنی فراموشی برام صدق کرده ؟ نمیدونم... ولی فکر کنم اون تونسته فراموشم کنه :) این سوال رو همیشه هر روز از خودم میپرسم فراموشش کردم؟ و هیچ جوابی براش ندارم... . کاپل: نامجین کاپل فرعی: سپ . ژانر: رومنس ، اگنست ، اسمات ، پلیسی ،امپ...