:" سلام دوستم."
دو روز بود که جونگکوک پشت تک تک جملاتی که به تهیونگ میگفت یه "دوستم" میچسبوند. اینجوری نبود که تهیونگ دلیلش رو ندونه ولی قصد نداشت چیزی رو پیش بکشه.
:" سلام. خوش گذشت؟"
:" چی خوش گذشت؟ کلاس درس با قیافه ی اون استاد خیکیش؟ نه خوش نگذشت. اذیت کردن جنی تا سر حد مرگ بعد از کلاس؟ اون خیلی خوش گذشت." با ذوق تیکه ی جنی رو اضافه کرد و انگار که ناگهانی کلمه ی جا مونده رو به یاد آورده باشه گفت:" دوستم."
:" خوبه." تهیونگ کتابش رو بست و بعد از گذاشتنش توی قفسه پشت سرش از جاش بلند شد.
:" میرم بیرون."
:" کجا؟" جونگکوک کیفش رو روی زمین رها کرد و مثل کسی که میخواد خیانت همسرش رو دربیاره سرش رو جلو کشید تا بتونه لباسش رو بو کنه.
:" بیرون دیگه. چیکار داری میکنی؟" برعکس چیزی که توی فکرش بود اصلا مخفی عمل نکرد و باعث شد تهیونگ یک قدم حیرت زده به عقب برداره.
:" دقیقا کجا میری؟"
:" چه فرقی به حال تو داره دوستم؟" ادای جونگکوک رو درآورد و بدون اینکه منتظر باشه چیزی بشنوه از اتاق خارج شد.
جونگکوک با دهن نیمه باز کمی به در بسته خیره شد و بعد محکم پا کوبید.
:" فقط من حق دارم اینجوری جوابتو بدم!" کیفش رو بدون دلیل خاصی با لگد زیر تختش هول داد و خودش رو با قیافه ی قهر، روی تشک تختش انداخت.از طرفی تهیونگ قصد اذیت کردن نداشت، حتی بنظرش اداهایی که جونگکوک درمیآورد زیادی بچگانه بودن و همراهی کردن باهاشون فقط قضیه رو کش میداد.
اما خودش هم لحظه ای وسوسه شد جواب جونگکوک رو بده و قصد نداشت درباره اش دروغ بگه... کیف داد.
با رسیدن به کافه ای که با جیون توش قرار گذاشته بود، موبایلش رو توی جیبش سر داد و خودش رو به میزی که دختر ریزه میزه پشتش نشسته بود رسوند.:" هیون بهم پیام داد."
:" هیونجو؟"
:" هیونجو."
جیون بعد از اینکه از نظرش به اندازه کافی در مورد - چیزهای بی فایده - صحبت کردن، گفت و تاکید کرد که تهیونگ شخص مذکور رو درست گرفته.
:" چیکار داشت؟"
:" احوال پرسی کرد. سراغ تو رو بگی نگی گرفت. ولی بیشتر از خودش گفت."
:" بگی نگی؟"
قبل از اینکه جیون بتونه جوابش رو بده، تهیونگ چرخید و کسی که از یکم پیش تحت نظر داشت رو صدا کرد:" جنی؟"
دختری که جلوی پیشخوان؛ از قبل از اینکه تهیونگ متوجه اش بشه، اون دو نفر رو زیر نظر داشت لبخند زد و مثل کسی که موقع جاسوسی مچش گرفته شده دور خودش چرخید.
:" کیم تهیونگ؟ انتظار نداشتم اینجا ببینمت."
:" مشخصه." تهیونگ با اشاره به سنگینی نگاه طولانی مدت جنی گفت و یکی از صندلی های میز خالی کنارشون رو سمت خودش کشید:" بیا بشین." و اضافه نکرد - از اونجا چشم درد میگیری -.
:" نه من منتظر کسی ام."
:" واقعا؟"
:" نه واقعا. خودم تنها میام اینجا قهوه میخورم." با خنده ی تمسخرآمیزی گفت و سمت میز تهیونگ و جیون رفت.
آروم روی صندلی ای که تهیونگ جلو کشیده بود نشست و با چهره ی معصومی نگاهش رو بین دو نفر دیگه چرخوند:" واقعا میام تنها قهوه میخورم."
تهیونگ با خنده به جیون اشاره کرد و شروع به معرفی کرد:" جنی یکی از دوست های جونگکوکه و جیون هم یکی از دوست های من."
:" عاا پس جیون تویی." جنی بلافاصله بعد از معرفی تهیونگ گفت و شونه بالا انداخت:" البته اینجوری نیست که بشناسمش. اسمشو شنیدم."
جیون با حالت بیخیالی شونه بالا انداختن جنی رو تکرار کرد و بدون اینکه چیزی بگه لیوان نوشیدنیش رو به لباش چسبوند.
:" خب میگفتی. بگی نگی سراغم رو گرفت؟"
:" تو هیون رو نمیشناسی؟ بگی نگی گرفت دیگه." جیون که از حضور نفر سوم کلافه بود، غر زد و چشم غره ی تمیزی به جنی رفت.
:" میشناسم. فقط گفتم ببینم قصدش چیه."
:" خودش که مستقیما نمیگه. اما همین روز ها دوباره غیب میشه."
:" کی؟" جنی در حالی که با لبه ی فنجون قهوه اش بازی میکرد پرسید و در نظر نگرفت که داره موقعیت رو عجیب میکنه.
:" اسم هیون هم شنیده نکنه؟"
:" هیون کیه؟"
:" تو منتظر کسی نبودی؟" جیون بالاخره جنی رو مخاطب قرار داد و با ناخن های نسبتا بلندش روی میز ضرب گرفت.
جنی بدون اینکه حرفی بزنه از جاش بلند شد و فهمید که تهیونگ زیر چشمی نگاه بیخیالی بهش کرد. همین که هدف مورد نظرش قصد بازخواستش رو نداشت، براش موفقیت محسوب میشد. بهرحال جنی خبر نداشت تهیونگ هیچکس رو بازخواست نمیکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/250718597-288-k637497.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
Weird Star
Fanfiction_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه