۰۱

673 103 140
                                    

ماشين با نوربالا توي سريع ترين حالت ممكن توي بزرگراه ميروند و بارون بشدت به شيشه ميخورد و صداي خس خس از سر نفس تنگي بود كه توي ماشين ميپيچيد..

پسر از سر حرص فرياد زد:سريع تر برو مگه نميبيني چقدر سخت نفس ميكشه؟خواهش ميكنم..

مرد اخمي كرد و از توي ايينه وسط به عقب نگاه انداخت،پسر موهاي بلندش توي صورتش ريخته بود و سر دخترش رو توي بغل گرفته بود و موهاش رو نوازش ميكرد..

پسر فين فيني كرد و روي صورت دخترش خم شد و لبهاي خشكي زدش رو روي پيشوني دخترش گذاشت و بوسيد..

_نفس بكش عزيزم،با من نفس بكش..

گفت و دختر نفس هاي تيكه تيكش رو همراه با پسر هماهنگ كرد.
دم عميق و بازدمش رو كم كم بيرون داد..

پسر در حالي كه دست ميكشيد روي سر دخترش،اون رو محكم به سينش چسبوند و دوباره به مرد غريد: لطفا سريع تر حركت كن لويي..

لويي براي بار هزارم از توي آيينه به عقب نگاه كرد و لباش رو روي هم فشرد و فرمون رو محكم تر توي دستش گرفت و پاش رو روي گاز فشرد..

صداي ناله دختر گوش هر دو مرد رو پر كرد:خواهش ميكنم بابا،اين خيلي..

ادامه حرفش با فرياد لويي كه محكم كوبيد وسط فرمون،خورده شد:اين ماشين فاكي بيشتر از اين سرعت نداره،انقدر بهم غر نزنيد..

هري تمام جرئتش رو توي صداش جمع كرد و فرياد زد:حق نداري سر من و بچم داد بكشي وقتي خودت اين بلا رو سرمون اوردي!

+اگر داد كشيدن سر من رو ادامه بدي؛ همين الان سر ماشين رو ميچرخونم و برميگرديم به جايي كه بودين و خودت سعي كن به دخترت برسي و نفسش رو برگردوني..

_بچمون لويي،نيشا دختر توام هست مثل برادرش!..

+خفه شو،خفه شو هري اصلا حوصله ندارم نازت كه هيچوقت خريدارش نبودم رو الان بكشم!..

گوي شيشه اي بغضي كه به گلوي هري فشار مياورد،توي لحظه تركيد و هري در حالي كه اشك ميريخت گفت:باشه باشههه خواهش ميكنم داد نكش سرمون..

هري،موهاي بلندش رو دوباره از توي صورتش كنار زد و با استين لباس كامواييش اشكاش رو پاك كرد و دخترش كه از فرياد پدرش در اغوشش مي لرزيد رو براي بار چندم بهش يادآوري كرد كه بايد نفس بكشه!..

_هي هي ني با مام نفس بكش،دركت ميكنم منم ميترسم.
پسر نفس گرفت و دخترش دوباره با او دم گرفت و بازدمش رو بيرون داد..

و كمي بعد بود كه چشماي سبز دخترك بسته شدن و هري وحشت زده فرياد زد:هي نيشا با من نفس بكش چيشدي عزيزم؟چه اتفاقي داره ميوفته،كي ميرسيم به اون خراب شده؟!..

بخش دوم حرفش رو به لويي گفت و مرد چشم ابي فرياد كشيد:چجوري ميتونيد از من انقدر توقع داشته باشين؟

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now