Boy In The Basement [L.S]

٠٣

با صداي همهمه بچه ها چشم باز كرد و گردن دردناكش رو از روي دست هاي خواب رفتش برداشت و به سمت چپش نگاه كرد و زين رو ديد كه توي جاش ايستاده و ناخن انگشت اشارش رو ميجوه.

توي جاش نشست و دستي روي صورتش كشيد و بالاخره تاري چشماش باز شدن و ميتونست واضح اتفاقات رو ببينه.

خانوم كلر،پشت ميزش نشسته بود و نفس هاي عميق ميكشيد و يكي از دانش اموزا با بادبزني مشكي رنگ زن رو باد ميزد.

_هي ديزي چيشده؟

ديزي از روي شونش برگشت عقب رو نگاه كرد:هيچي خانوم كلر وسط درس دادن حالش بد شد.

هري دستش رو اورد بالا و موهاي دختر رو از توي صورتش كنار زد.

_الان حالش خوبه؟

ديزي سرش رو تكون داد كه دوباره موهاش ريخت توي صورتش و هري به پشتي صندليش تكيه داد و رو به زين كه بالاخره توي جاش نشسته بود گفت:چقد ديگه مونده كلاس تموم بشه؟.

زين به ساعت مچيش نگاهي انداخت:يه ربع ديگه داريم.

با صداي بهم كوبيده شدن كف دوتا دستاي خانوم كلر،همه كلاس ساكت شد و بچه ها توي جاهاشون نشستن.

زن كمي از آب توي ليوان خورد و از جاش بلند شد و يكي از دستاش رو به كمرش زد.

خانم كلر:بچه ها.

هري همونطور كه به شكم زن خيره بود،دستش رو بالا گرفت.

خانم كلر:بله استايلز؟

هري دستش رو اورد پايين و به شكم زن اشاره كرد:بچتون پسره؟

با تموم شدن جمله هري،همه بچه هاي كلاس با خنده هُوو كشيدن و هري با خجالت موهاش رو از توي صورتش كنار داد.

خانم كلر لبخندي زد و دستش رو كشيد روي شكمش و گفت:نه هري،اون يه دختره.

زن نگاهش رو روي كل كلاس چرخوند و دوباره كمي از اب توي ليوانش رو خورد و ادامه داد:ميخواستم راجع همين الان باهاتون حرف بزنم،من يك ماهه ديگه دخترم به دنيا مياد و اين يك ماه رو مرخصي گرفتم از مدرسه البته زودتر از اينا بايد دست به كار ميشدم ولي خب امروز اومدم كه ازتون خداحافظي كنم و ببينم بعد از به دنيا اومدن دخترم اوضاع چجوريه.

يكي از دانش اموزا دست بلند كرد:اون وقت كي برميگردين خانم كلر؟

زن به ميزش تكيه زد و گفت:حقيقتا بخوام رو راست باشم باهاتون نميدونم بچه ها!

صداي يكي از بچه ها حرف معلم رو قطع كرد:كي بجاي شما مياد بهمون تدريس ميكنه خانم؟

زن شونه بالا انداخت: نميدونم،من به مدرسه دو هفته پيش گفتم دنبال يه معلم جاي من باشن براي روانشناسيتون ولي هنوز اقدامي نكرده.