١٢

301 74 370
                                    

قبل خوندنتون خواستم بگم از اين پارت به بعد تمام حوادث توي يك ماه اتفاق ميوفته و من ماه رو به شمسي براي خودم درنظر گرفتم چون ماه ميلادي يكم قاتيه و الان داستان و اين يك ماهش از ديد خودم "از دو سه روز اخر آذر تا آخر دي ماه" هست.

از اونجاييكه از اين پارت به بعد قسمت هاي اصلي داستان شروع ميشه با اينكه خودم دوست ندارم،متاسفانه مجبورم شرط بذارم.

+ 40 vote
+ 300 comment

در رو به ارومي باز كرد و پاش رو توي هواي خنك مطب گذاشت و با هر قدمي كه بر ميداشت چندين و چند نفس عميق ميكشيد تا استرسي كه گرفته بود رو كم كنه.

نگاهش رو از مراجعين توي اتاق انتظار گرفت و به سمت ميز منشي رفت و زني كه پشت ميز بود توي جاش صاف نشست؛ هري دستاش رو توي جيبش فرو كرد و گفت:سلام.

كاتالينا براي هري سري تكون داد و پسر رو مجبور كرد ادامه بده:من..من يه نوبت براي ساعت ده داشتم.

زن سر رسيد جلوش رو ورق زد و گفت:به اسم؟

هري:هري استايلز..همين چند روز پيش زنگ زدم اينجا.

كاتالينا:درسته.

هري همونطور كه دستاش توي جيبش بود كمرش رو به دو طرف چرخوند و نگاهي سرسري به سالن كرد و گفت:خب؟..

كاتالينا: بايد توي انتظار بشينيد،نوبتتون شد صداتون ميكنم اقا.

هري زير لب تشكر كرد و بعد توي جاش چرخيد و به سمت مبل ابي رنگي كه خالي بود رفت و نشست و پاهاش رو به هم نزديك كرد،طوري كه زانوهاش همديگه رو لمس ميكردن.

موبايلش كه دستش بود رو روشن كرد و با پيام جف روي صفحه مواجه شد .

"بيدار شدي؟صبحانه روي ميزه"

هري لب تر كرد و مردد شروع به تايپ كرد.

"صبح بخير،اره پاشدم و مثل هميشه ممنونم بخاطر صبحانه"

به صفحه چتش خيره شد كه بعد چند دقيقه جف جوابش رو داد،اين كار هميشگي هر دوتاشون بود كه وقتي بهم ديگه پيام ميدن از صفحه چت بيرون نرن تا جوابشونو بگيرن.

"توي مرور موفق باشي اقاي استايلز"

لبخندي محو گوشه لب هري نشست و انگشتاش همون موقع شروع به تايپ كردن.

"توام توي پروژه جديدت موفق باشي اقاي هاردي.xx"

دكمه كنار گوشيش رو زد و خاموشش كرد و به ديوار رو به روش و گلدون هاي پايينش خيره شد و بر خلاف جف كه اون روز به مطب لويي اومده بود،هري اصلا توجهي به داستان نوشته روي ديوار نكرد و به گلدون هاي پايين ديوار خيره شد.

گلدون هايي كه با سبزيشون، طراوت و سرزندگي رو به مراجعين منتقل ميكردن.

از اونجاييكه بيكار بود،با گوشه ناخن هاش ور رفت و خون انداختشون و با گروه "چهار بعلاوه يك" كه مثل خودش بيكار بودن و درسشون رو گذاشته بودن بعد از ساعت رند شروع كنن حرف زد و چندين مرحله از بازي "زامبي ها عليه گياهان" رو جلو برد،چيزي كه هرچي بازيش ميكرد ازش خسته نميشد.

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now