٠٧

390 81 211
                                    

كلاس بر خلاف شش هفته گذشته،ساكت بود و تمام دانش اموزا توي جاي خودشون نشسته بودن و كتاب يا جزوه هاشون رو جلوي روشون باز كرده بودن و تند تند مطالب رو روخواني ميكردن.

هري،همونطور كه نگاهش به صفحه كتابش بود،خودكار زين رو از دستش بيرون كشيد.

زين از روي اعتراض "هووو" كشيد اما هري خونسرد و بي اهميت به زين شروع به نوشتن روي دسته صندليش كرد.

ديزي همونطور كه توي جاش نشسته بود كمر چرخوند و كتابش رو به سمت ليام پرت كرد و غر زد:خفه شو ليام انقد بلند بلند نخون.

ليام با چشماي ريز شده كتاب ديزي رو كه توي بغلش بود برداشت و كتاب رو مثل خوده دختر با پرت كردن بهش برگردوند و گفت:چته وحشي؟.

ديزي دست گذاشت روي سينه ش كه كتاب محكم بهش خورده بود و گفت:بلند بلند كه ميخوني همچيز فقط ميره توي حافظه كوتاه مدت و يادت نميمونه.

ليام شونه بالا انداخت و دوباره روي كتابش خم شد و با صدايي بم شده بر اثر خم شدن و فضاي كم بين كتاب و خودش،گفت:برام فعلا نمره كامل گرفتن توي اين امتحان مهمه.

زين سقلمه اي به ليام زد و گفت:بخون لي.

ديزي چشماش رو توي حدقه چرخوند و در حالي كه پوف ميكشيد برگشت و كتابش رو باز كرد و نگاهش رو به هري كه زير طاقچه نشسته بود و به شوفاژ تكيه زده بود داد.

ديزي:باز كه اومدي اين پايين نشستي!هري؛زمين سرده يخ ميكني.

هري سر بلند كرد و پشت سرش رو به شوفاژ تكيه داد و گفت:نميتونم بالا بشينم و درس بخونم هم توي چشم بقيه ام و هم صداي ليام نميذاره متوجه بشم اينا رو.

ديزي متفكر سر تكون داد و دسته صندليش رو بلند كرد و كتابش رو توي بغل هري انداخت و بعد خودش هم به شوفاژ تكيه زد و زانوهاش رو توي بغلش گرفت و هري كتابش رو بهش برگردوند.

ديزي با لبخند ازش تشكر كرد و به خوندن مطالب با چشم ادامه داد.

نايل روي صندلي ديزي به سمتشون نيم خيز شد و كتابش رو جلوي صورت ديزي گرفت و گفت:اين فصل هم گفته مياد؟!.

ديزي نيم نگاهي به كتاب نايل كرد و گفت:تا نصفش مياد،بقيه ش رو هنوز درس نداده.

هري كه صفحه هاي كتابش رو الكي ورق ميزد به ساعتش نگاهي كرد و گفت:چرا داداشت نيومد؟!.

ديزي شونه بالا انداخت و گفت:چميدونم،اصلا هرچي دير تر بياد ميشه بيشتر مرور كرد.

_اره وقت هم كم مياري.

هري گفت و خم شد و دست دراز كرد و كيفش رو جلو كشيد و بسته بيسكوئيت كه شكل ماهي داشت رو بيرون اورد و قبل از اينكه بازش كنه،چفت در كه گير بود و لولا ي در كه هيچوقت روغن نميزدنش با صداي "قيژ" باز شد.

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now