١٠

485 80 450
                                    

اين پارت با ١٠هزار كلمه، بلندترين پارت تا اينجاي داستان بوده و نتيجه يك ماه نوشتن و فكر روش گذاشتن همراه با نرگسه! پس توجهي كه لايقشه رو بهش بكنيد.

صبح،وقتي هري چشم باز كرد كورمال كورمال دستش رو روي جاي جف كه حالا چند ساعتي ميشد سرد شده بود كشيد و وقتي تن مرد رو لمس نكرد پوفي كشيد و با دست راستش كه زيرش بود پتو رو كنار زد و توي جاش نشست و خيره خيره به جاي جف زل زد.

نزديك يك هفته بود كه اينطوري از خواب بيدار ميشد،جف نه پرده هاي اتاق و سالن رو میکشید و نه چراغ خواب رو خاموش میکرد و نه حتي موبایل هري رو از شارژ در میاورد ولي به جاي همه اینا آلارم رو خاموش میکرد و باعث میشد از کلاسش جا بمونه.

بعد از تولد جف،همه چيز به شكل عجيبي بهم ريخته بود،اين طوري بود كه جف صبح ها ميرفت سر پروژه و صبحانه رو روي ميز جا ميگذاشت و شب شام نخورده به تخت ميرفت يا قدري دير ميومد كه هري در انتظارش روي مبل تك نفره به خواب رفته بود.

هري،خودش رو بابت همه اين ها مقصر ميدونست شايد اگر اون شب به حرفاي جف گوش ميداد خودش رو به خواب نميزد و به خواسته اون حداقل يه روانشناس رو ميديد الان وضعيت اين نبود.

شايد اگر همه چيز رو از ديد خودش و به نفع خودش مثل يه بچه نميديد،مرد رو انقدر از خودش نمي‌رنجوند.

به سمت میز عسلي دست دراز کرد و موبایلش رو برداشت و روشنش كرد و پيام هاي ليام بود كه روي صفحه موبايلش صف كشيده بود.

پيام هايي از قبيل"باز دير كردي هري"،"هري كجايي ؟"،"اخر اخراج ميشي"،"پاشووو پاشووووو"

سرش رو از گوشيش بلند كرد و به ساعت ديواري بزرگ عقربه اي كه رو به روي تختشون بود نگاه كرد؛هنوز هشت و نيم بود و وقت داشت.

درحالي كه چشم راستش رو ميماليد از روي تخت بلند شد و موبايلش رو باز كرد و روي پيام ليام زد و نوشت"احتمالا ساعت ده بيام"پيام رو فرستاد و از اتاق بيرون اومد.

يك راست به سمت حمام و دستشويي كه باهم بود رفت و كارش رو يكسره كرد.

يك ربع بعد كنار ميز ناهارخوري ايستاده بود و چند تا لقمه صبحانه فقط بخاطر اينكه توي راه از افت فشار حالش بد نشه،خورد.

همونطور كه به صفحه موبايلش خيره بود لقمه اي دهنش گذاشت و با دست چپش جواب پيام جف رو داد"اين سومين روزيه كه صبح خواب ميمونم."

"ساعتت رو خاموش ميكنم بلكه يكم بيشتر بخوابي چون خوب نيستي"جف فورا جوابش رو داد و هري حرصي نفسش رو بيرون داد و شروع به جمع كردن ميز كرد و گزينه ويس رو لمس كرد و شروع به ضبط صداش كرد.

"من هيچيم نيست،لطفا روم عيب نذار،اگر بدرفتاري ميكنم يا هرچيز ديگه اي به خوابم مربوط نيست،فقط يكم ديگه مونده تا اخراجم كنن،من نميخوام توي سال اخر درجا بزنم"

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now