٠٨

362 78 407
                                    

وقتي از دفتر لويي بيرون رفت بي هيچ فكري راهي كه اومده بود رو توي سالن عقبگرد كرد و اين بار انگار شانس باهاش يار بود اقاي براون كاري به كارش نداشت و توي دفترش سرگرم بود.

توي حياط مدرسه كه خالي از هر دانش اموزي بود پا گذاشت و داخل هواي سر صبحي نفسي عميق كشيد و سعي كرد اعصابش رو اروم كنه.

براي هري مدرسه مملو از استرس و ناراحتي بود و حالا همين مكان ناامن توي زندگيش دخالت كرده بود و ميخواست زير و بَم خانواده و احساساتش رو دربياره و حالا اين هري بود كه بايد بخاطر خودش هم شده از اينجا پيشي ميگرفت.

كوله اش رو روي شونه هاش جا به جا كرد و دستاش رو توي جيب ژاكت طوسي رنگ كرد و به در حياط كه رسيد صداي مردي،پسر رو توي جاش متوقف كرد و وقتي سر گردوند با اقاي براون مواجه شد.

اقاي براون:كجا ميري استايلز؟

هري لب تر كرد و دستاش رو توي جيب ژاكتش مشت كرد و گفت:برام مشكلي پيش اومده بايد برگردم.

اقاي براون:اگر مشكل پيش اومدهٔ شما طبق چيزي كه شنيدم و ديدم اقاي تاملينسون باشن،حق نداري از مدرسه خارج بشي.

هري دستش رو از جيبش بيرون كشيد و پيشونيش رو خاروند و گوشيش رو از توي جيب شلوارش بيرون كشيد و روشنش كرد و همونطور كه به سمت اقاي براون جلو ميرفت،تقويم گوشيش رو باز كرد.

به مرد كه رسيد موبايلش رو جلوي صورتش گرفت و گفت:اينجاست! اين تاريخ من نوبت ويزيت دكتر داشتم و بهم زنگ زدن و گفتن اگر نيام دكتري كه به سختي تونستم نوبت بگيرم ازش رو از دست ميدم و اين هيچ ربطي به اقاي تاملينسون نداره.

اقاي براون:خروج از مدرسه غير از ساعت اخر و تعطيلي مدرسه مثل فرار از مدرسه س اين غيبتت رو توي دفتر لحاظ ميكنم و موجب كسر انضباط میشه.

هري شونه بالا انداخت و گوشيش رو خاموش كرد و گفت:من مشكلي ندارم اقاي براون الان هم اگر اجازه بديد من برم،نوبتم دير ميشه.

مرد از سر تاسف سر تكون داد و با دست به هري اشاره كرد كه بره و پسر سريعا توي جاش چرخيد و از معاون دور شد و از در حياط خارج شد.

به پياده رو كه رسيد،سر چرخوند و نگاهي به ساختمون عظيم مدرسه انداخت و به راهش سمت ايستگاه اتوبوس ادامه داد.

وقتي توي ايستگاه اتوبوس نشست،كيفش رو روي پاش گذاشت و ته كيفش دنبال كارت اتوبوسش گشت.

كل كيفش رو زير و رو كرد تا بالاخره كيف پولش رو پيدا كرد و بجز كارت اتوبوس كمي پول خرد هم پيدا كرد.

تقريبا بيست دقيقه بعد بود كه اتوبوس بالاخره رسيد و وقتي هري سوار شد و كارتش رو روي دستگاه گذاشت تا پول بليطش رو بده با صداي "بوق"بلند دستگاه مواجه شد و جمله "موجودي كافي نيست"روي صفحه ديجيتالي نوشته شد.

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now