١٨

260 64 155
                                    

+ ٥٠ vote

صداي داد و فرياد توي خونه اي كه كمابيش وسايلش چيده شده بود و هنوز كارتن ها پخش روي زمين بودن، ميپيچيد.

- تو غلط كردي! نميفهمم به چه اجازه اي همچين كاري رو انجام دادي.

سررسيد رو با عصبانيت دوباره و دوباره ورق زد طوري كه صفحاتش تا ميخوردن.

به صفحه مورد نظر كه رسيد دستش رو روي صفحه كشيد و خط اول رو بلند خوند: امروز ديدمش و دعوتش كردم به كافه.

به چهارگوشه سالن نگاه انداخت و دستي بين موهاش كشيد.

- به همه چيز گند زدي.

به زن كه روي مبل نشسته بود چشم دوخت و سرش فرياد كشيد: برو بيرون.

جوانا ابرو بالا انداخت و به سمت ديگه نگاه كرد.

- مامان لطفا برو بيرون.

جوانا تكيه اش رو از پشتي صندلي برداشت: برم؟

- اره برو، نميخوام سرت داد بكشه.

- گفتم گمشو بيرون.

به سمت در رفت و دري كه به حياط خلوت باز ميشد رو باز كرد: بيرون.

جوانا از جاش بلند شد و به سمت جايي كه اشاره شده بود رفت و در كشويي روش بسته شد.

- سردش ميشه چرا بيرونش ميكني؟

با دو انگشتش پل بينيش رو گرفت و بعد همون دو انگشت رو روي ابروهاش كشيد و نفسش رو صدا دار بيرون داد: برام مهم نيست! تو فعلا جواب من رو بده.

- حق نداري سرم داد بكشي.

- كي بهت اجازه داد همچين كاري كني؟

- من خودمختارم!اختيار خودم رو دارم تو حق نداري براي من تصميم بگيري.

دستي بين موهاش كشيد و به بالا هدايتشون كرد، از اين متنفر بود كه موهاش توي صورتش بريزه.

عينكش رو روي چشماش گذاشت: تا موقعي اختيار خودت رو داري كه كارات رو به من بگي، تا موقعي اختيار خودت رو داري كه با من هماهنگ كني نه اين كه بي هوا بري به پسره دوست پسر داره بگي دوستت دارم! احمق.

- من..

- توجيح نكن! ميفهمي؟ براي پسره سن باباش رو داري.

با صداي پيامي كه از سمت موبايلش بلند شد، به سمت كانترِ شلوغ رفت و موبايلش رو برداشت.

از لانا:« خوبي؟»

وارد اشپزخونه شد و به سمت ظرفشويي رفت و عينكش رو از روي چشماش برداشت و روي موهاش گذاشت و اب رو باز كرد و يك دستي اب رو به صورتش پاشيد.

به لانا:« چطور؟»

با ديدن جوآنا كه پشت در حياط خلوت بود، موبايلش رو روي كابينت گذاشت و به سمت در رفت و بازش كرد: تو چرا رفتي بيرون وايسادي؟ سرده!

Boy In The Basement [L.S]Where stories live. Discover now