٠٩

413 75 225
                                    

دست گرم نوازشگري رو روي صورتش حس كرد و به ارومي لاي پلك هاش رو باز كرد و پتو رو از روي صورتش كنار زد و به مردي كه بالاي سرش بود چشم دوخت.

جف:امروز كلاس نميري؟البته بخواي بري هم ديره.

هري اب دهنش رو قورت داد و با صداي خواب آلود صبحگاهيش جواب داد:نه،حوصله ندارم،كار خاصيم ندارم امروز.

جف خم شد و بوسه اي روي گونه نرم پسر گذاشت و دوبار ديگه هم كارش رو تكرار كرد بعد گونه اش رو به گونه هري كشيد و حس زبري ته ريش مرد روي صورت هري باعث ميشد،هري ريز ريز بخنده و از روي قلقلك توي خودش جمع بشه.

_هيي.

هري در حالي كه ميخنديد اسم مرد رو صدا زد و دستاش رو از زير پتو بيرون اورد و دور گردن جف حلقه كرد و مرد رو به اغوش كشيد و صورتش رو توي گردنش برد و نفس عميقي كشيد و دوستت دارم رو زمزمه كرد.

با عقب رفتن جف حلقه دست هاي هري هم باز شد و پايين اومد.

جف:صبحونه رو برات روي ميز گذاشتم،حتما بخور به خودش خواهش ميكنم گرسنگي نده،امروز براي ناهار نميام بايد روي پروژه كار كنم.

هري توي جاش غلت خورد و به جف كه بالاي سرش بود خيره شد:باشه،مراقب خودت باش.

جف سر تكون داد و در حالي كه به سمت در ميرفت زير لباسي كه روي زمين افتاده بود لگد زد و لباس رو گوشه اتاق شوت كرد و گفت:پرده هاي خونه رو بهم بكش.

هري نيم نگاهي به جف كه از اتاق بيرون ميرفت كرد و گفت: تولدت مبارك لاو.

مرد توي استانه در ايستاد و دستش رو به چهارچوب گذاشت و به سمت هري سر گردوند و لبخندي زد و گفت:ممنونم.

هري لبخندي به مرد تحويل داد و بعد توي جاش به سمت طرفي كه جف كنارش هميشه ميخوابه غلت زد و صورتش رو گذاشت روي بالشي كه بوي مرد رو ميداد و گوش هاش رو به صداهاي اطرافش تيز كرد.

ميشنيد كه جف،جفت كفش هاش رو از توي جاكفشي دراورد و با فاصله اي نچدان زياد كفش رو ول كرد و كف اون ها با صداي بلندي روي پاركت افتاد و كمي بعد صداي باز شدن قفل در خروجي رو شنيد.

به محض اينكه صداي بيرون اوردن و دور شدن ماشين از گاراژ رو شنيد پتويي كه روش بود رو كنار زد و توي جاش لبه نشست و در حالي كه خميازه ميكشيد به تنش كش و قوسي داد.

از جاش بلند شد و به سمت در هاي كشويي و شيشه اي كه منظره اي به حياط خلوت خونه داشت رفت و پرده هاي ضخیم و تيره رو كنار زد و كمي در رو باز كرد و توي جاش چرخيد و از روي ميز عسلي كنار تخت موبايلش رو از توي شارژ كشيد بيرون.

با كشي كه هميشه دور مچ دستش داشت موهاي جلوي سرش كه بيشتر اوقات توي صورتش بودن رو بالاي سرش بست و از اتاق بيرون زد و به سمت اشپزخونه رفت.

Boy In The Basement [L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon