چند ماهی شده بود که با جی قرار میذاشت.. قرار
میذاشت؟ میشد اسمش رو این گذاشت؟ شاید..
چند وقت پیش یه کاری پیدا کرده بود ولی ازش راضی نبود. شده بود نگهبان شبانهی یک شرکت. درسته که حقوق زیادی نداشت ولی کاری هم نداشت. تنها کاری که باید میکرد این بود که بشینه روی صندلی پشت مانیتور کامپیوتر و فقط دوربین ها رو چک کنه. اگر هم مشکلی پیش میاومد اصلا لازم نبود خودش رو درگیر کنه، فقط یه دکمه میزد و آژیر شرکت خود به خود به پاسگاه خبر میداد.. با این که دیگه از اون پرورشگاه کوفتی اومده بود بیرون و حالا با حقوق خیلی کمی که داشت تونسته بود یه تخت توی یه خوابگاه اجاره کنه، ولی خانم لی عین مامان ها هر شب بهش زنگ میزد و ازش سوال های تکراری میپرسید.. یونگی گاهی اوقات از اون سوال ها خسته میشد ولی خوشحال بود که یکی رو داشت که نگرانش بشه و بهش اهمیت بده... البته بجز جی که جدیدا خیلی باهمدیگه وقت میگذروندن..*داشت دوربین ها رو چک میکرد که دید یکی به یکی از دوربین ها نزدیک شد و رو به دوربین دست تکون داد.. خندید و با دکمه ای که زد در رو واسش باز کرد.*
یونگی: اینجا چیکار میکنی؟
جی: واست غذا اوردم
*یه صندلی کنار صندلی یونگی گذاشت و نشست.*
یونگی: فکر کردم گفتی امروز فیلم برداری داری
جی: تموم شد. میخواستم برم خونه ولی دلم برات تنگ شده بود. پس اومدم اینجا تو رو ببینم.. شام خوردی؟ جاجانگمیون خریدم..
یونگی: دلت برای...من تنگ شده بود..؟
جی: اره.. نمیتونم دلم برای دوست پسرم تنگ بشه؟ تو
دلت برام تنگ نشده بود؟
*اگر یونگی توی یه انیمیشن یا بازی کامپیوتری بود
میتوستید گونه هاش رو به قرمزی گوجه ببینید.. ولی
یونگی ممنون بود که تو واقعیت این جوری نبود و به
این راحتی نمیشد فهمید خجالت زده شده.. سرش رو
انداخت پایین و به طرف دیگه ای نگاه کرد.*
یونگی: شاید..
*جی خنیدید و گونش رو بوسید قبل از این که ظرفی بذاره جلوش*
جی: بخور تا سرد نشده. حتما گرسنه ای..
یونگی: ممنون..
جی: از کارت راضیای و؟
یونگی..هوم..بد نیست... کار سختی نیست که بخواد بهم فشار بیاد.. ولی حقوقش خیلی کمه.. حتی نتوسنتم یه خونه ی کوچیک بگیرم.. پولم فقط به خوابگاه رسید.
جی: من که قبلا هم بهت گفتم.. میتونی بیای پیش من زندگی کنی..
یونگی: منم قبلا بهت گفتم. نمیخوام سربار کسی باشـ..
*با صدای زنگ گوشیش حرفش نصفه موند، چاپستیکش رو پایین گذاشت و گوشی رو جواب داد.*
یونگی: سلام.. خوبم ممنون.. اره واقعا خوبم...شام؟ الان داشتم میخوردم.. اره.. چشم حتما بهتون سر میزنم...بله هر وقت تونستم.. شب شما هم بخیر..
*تلفن رو قطع کرد و دوباره شروع به خوردن ادامهی
غذاش کرد*
جی: کی بود؟
یونگی: خانم لی.. هر شب بهم زنگ میزنه..*بعد از این که غذاشون تموم شد یونگی همین طور به
مانیتور خیره شده بود. جی بدنش رو کش اورد، به پشتی صندلی تکیه داد و به دور و اطراف اتاق نگاه کرد.*
جی: چرا حتی این اتاق هم دوربین داره؟
یونگی: چرا نداشته باشه. چرا باید به من اعتماد کنن.
اینو میذارن که اگر دوربین ها یهویی خاموش شد بدونن کار کی بوده.
جی: خب فیلم ها رو که میشه پاک کرد.
یونگی: پاک کردن هارد ها رمز میخواد. چرا انقدر سوال های عجیب میپرسی؟
*جی سرش رو روی شونهی یونگی گذاشت و گردنش
رو نرم بوسید.*
جی: هیچی.. فقط این که اینجا دوربین داره زد تو پرم..
یونگی: نکن..
*شونش رو تکون داد تا جی سرش رو برداره.*
جی: چرا؟ خیلی وقته که خیلی باهم نبودیم.. تقریبا دو هفتهای شده..
یونگی: چی میگی.. هر روز داریم هم رو میبینیم.
جی: منظورم چیز دیگهایه.. *زیر لب گفت*
یونگی: پس منظورت چیـ..اوه... فعلا که نمیشه..
جی: چرا نه؟ قول میدم بعدش فیلم دوربین ها رو پاک
کنم
یونگی: یک دقیقه هم نشده که گفتم رمز داره..
*جی اهی کشید و سرش رو گذاشت رو شونهی یونگی*
جی: یونگی لطفااا..
*لباش رو مثل بچه ها داد جلو و سرش رو عین گربه
مالید به شونهی یونگی*
یونگی: نمیتونم!
جی: یونگی
*یونگی اهی کشید و برگشت سمتش*
یونگی: نمیتونم! متوجه نمیشی، نه؟ مگه همین یک ساعت پیش فیلمبرداری نداشتی؟ چجوری هنوز انقدر شقی؟
جی: باشه چرا عصبی میشی.. چقدر بد دهنی..
*یونگی بهش چپچپ نگاه کرد*
جی: ولی هنوزم دوستت دارم
*خندید و سرش رو دوباره گذاشت روی شونهی یونگی. یونگی لپ هاش رو از داخل گاز گرفت تا خندش رو کنترل کنه.*
یونگی: شاید...شاید منم...
جی: شاید؟ *لباش رو غنچه کرد و بدون بلند کردن سرش با حالت مظلومی بهش نگاه کرد*
یونگی: نه...شاید نیست...
جی: شیفتت کی تموم میشه؟
یونگی: هشت صبح
جی: بعدش باهام میای خونه؟
یونگی: هوسوک شیفتم که تموم بشه خستم. بیخیال شو دیگه.
جی: باشه.. منظورم اون نبود.. فقط باهام بیا، باشه؟ می.تونی روی تخت من بخوابی. بزرگ و نرمه. منم بغلت میکنم.. *دستاش رو دور شونه های یونگی حلقه کرد و خودش رو چسبوند بهش* این جوری..
یونگی خندید: باشه..
--------------------------------------------------------------*جی کیف یونگی رو گرفت تا به جای یونگی حملش کنه، سمت ماشینش رفتن و به سمت خونه.ی جی راه افتادن..*
جی: خستهای؟
بونگی: هوم.. یکم.. بیشتر خوابم میاد تا خسته باشم..
جی: عزیزم الان میریم خونه میخوابی..
*یونگی دست جی رو گرفت و کشید سمت خودش، روی رونش گذاشت و انگشتاشون رو باهمدیگه قفل کرد.جی لبخند زد و پشت دستش رو نوازش کرد.
بعد از چند دقیقه به ساختمون رسیدن و رفتن داخل.
یونگی اول دوش گرفت و بعد روی تخت کنار جی دراز کشید*
جی: خیلی خستهای، نه؟
*یونگی سر تکون داد و جی رو محکم تر بغل کرد، سرش رو روی شونش پنهان کرد.*
یونگی: تو هم تا صبح با من بیدار بودی.. استراحت
کن..
جی: نمیتونم.. فیلم برداری دارم..
یونگی: تو که دیشب فیلم برداری داشتی..!
جی: اره.. این هفته برنامم رو فشرده کردم که هفتهی
دیگه وسط تعطیلات مجبور نباشم برم فیلم برداری
یونگی: سال نو؟
جی: اره.. *درحالی که موهاش رو نوازش میکرد گفت*
یونگی: کی باید بری؟
جی: راحت بخواب عزیزم.. خوابت که برد میرم،
نگران نباش..

BINABASA MO ANG
my favorite porn star ( Hopegi )
Fanfictionبا اسمی که کارگردان گفت تنش لرزید.. + من باید با جِی پورن بازی کنم؟ 「 یونگی پسری که تو بچگی یتیم شده بود و توی پرورشگاه بزرگ شده بود،اتفاقی توی کافهی محبوبش پورن استار مورد علاقشو ملاقات میکنه.اگه میدونست این ملاقات زندگیشو کاملا تغییر میده،بازم به...