_میتونی ناله هات رو نگه داری به گوش آدمای بیرون نرسه؟
با اخمی که حاصل از تعجبش بود مرد رو به عقب هل داد و از روی تخت بلند شد.
_چی میگی مرتیکه؟ منحرفی چیزی هستی؟ بکش کنار ببینم
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و تنش رو روی تخت جا به جا کرد. حالا مطمعن شده بود اون یاس خوشبو چیزی از شبی که گذروندن یادش نمیاد نیشخندی زد و هر دو پاش رو به اندازه عرض شونه اش باز کرد و ساعد دستهاش رو روشون گذاشت. سرش به پایین خم شده بود و نگاهش به پسری که بود بالای سرش با اخم با نمکی ایستاده بود .
_به هر حال قراره همسرم بشی میدونی باید
_رابطه هم داشته باشیم عاحا؟
جونگکوک خنده عصبی کرد و موهای کمی بلندش رو به عقب هدایت کرد. اون عوضی با خودش چی فکر کرده بود؟
_حتی قرار نبود باهاش ازدواج کنه اونوقت فکر رابطه بود؟
_مگه توی خوابت ببینی عوضی
_چی؟
گند زده بود باید اعتمادش رو بدست میآورد.
« آروم باش جونگکوک نقش به همسر خوب رو بازی کناره تو میتونی این سرتق بازی هات رو بذار برای بعد از اینکه مدرک رو پیدا کردی و بعدش یکی بخوابون تو صورت جذابش تا حالش جا بیاد»
توی ذهنش به خودش تشر زد و یک بار چشمهاش رو باز و بسته کرد. نفس عمیقی کشید و اخمش به سرعت تبدیل به یه لبخند ملیح شد .از این تغییر مود یهویی مرد کنج ابروش بالا پرید و منتظر بهش نگاه کرد.
_خب.. منظورم اینه که خب میدونی اولین باره هم رو میبینیم.. ... عجیبه اینطور حرف زدنت خجالت میکشم خب
جمله آخرش رو سعی کرد با ناز بگه ولی لحنش حتی نزدیک به ناز هم نبود و باعث خنده ریز تهیونگ شد.
همون طور که با پاهای باز لبه تخت نشسته
بود دستهاش رو به عقب برد و بهشون تکیه زد.
_که اینطور امگا کوچولو
میخواست از امگا کوچولو خطاب شدنش گلوش رو بین انگشتهای خوشگلش فشار بده اما به جاش لبخندش رو پهن تر کرد و با اشاره دست مرد کنارش روی تخت جا گرفت.
_از خودت بگو تا زود تر آشنا شیم اگه اینطوری میخوایی
_از چی بگم؟
_رنگ و غذای مورد علاقه و این حرفا...
لبخند زوری زد و جسمش رو از تهیونگ فاصله داد چون رایحش از نزدیک بیشتر حس میشد.
_عممم.. خب مشکی و بنفش رو دوست دارم ... و همینطور قرمز عاممم.. غذا هم بستگی داره چطور پخته بشه .
سری تکون داد و بینشون سکوت شد تا وقتی دوباره این تهیونگ بود که شروع به حرف زدن کرد .
_هر روز میام دنبالت که بریم بیرون ....
YOU ARE READING
Run
Fanfictionخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...