Part 2

1.5K 175 15
                                    

همونطور که بدن امگا رو روی دستهاش حمل میکرد وارد اولین اتاقی که خالی بود شد و با پای چپش در رو پشت سرش به هم کوبید.

فرمون های بنفشی که اطرافش پراکنده بودن رو از جایی نزدیک گردنش بیشتر حس میکرد

انگار با هاله های بنفش و بوی یاس احاطه شده بود و این برای آلفایی که دوره راتش رو سپری میکرد و با مصرف کاهنده

الان اونجا بود اصلا وضعیت مناسبی نبود.

به محض ورودشون به اتاق جسم امگا رو با ضرب به اولین دیواری که دید چسبوند تا وزنش از روی دستهاش سبک تر بشه اما پایین نذاشتش .

_انقدر فرمون پخش نکن نمیتونم نفس بکشم

جونگکوک هنوز هم سرش رو توی گردن مردی که حتی نمیدونست کیه فرو کرده بود و نفس های عمیقی میکشید و وقتی صدای دورگه و بم مرد رو کنار گوشش شنید بی توجه به لرزی که از سلول به سلول بدنش رد شد گردنش رو صاف کرد و نگاهش به نگاه تیره مرد گره خورد

_تقصیر توعه رفتم توی هیت دست خودم نی آخ

با درد عجیبی توی سرش پلکهاش محکم روی هم فشرده شدن و گره نگاهش از اون دوتا چشمی که به وضوح در حال رنگ عوض کردن بودن رو باز کرد.

این درد با درد هیت هایی که تجربه کرده بود فرق داشت آلفا چونه جونگکوک رو گرفت و سر پایین افتاده اش رو دوباره بالا آورد وقتی یکی از دستهاش زیر رون های پسر رو گرفته بود تا از افتادنش به کمک دیوار جلوگیری کنه

وقتی دوباره اتصال نگاهشون برقرار شد جریان الکتریکی مانندی تن هر دو رو به بازی گرفت و دردش انقدر شدید بود که آلفا دیگه تحمل وزن پسر رو نداشته باشه و با هم روی زمین سقوط کنن

_اه این دیگه چه کوفتی بود؟

_نم ..نمیدونم درد دارم .

امگا با عجز نالید اما نه به خاطر درد افتادنش روی زمین بلکه به خاطر درد نا آشنایی که بدنش رو سوپرایز کرده بود

تمام تنش نبض میزد و صدای سوت کر کننده ای عصبهای مغزش رو اذیت میکرد.

مرد ناشناس هم حالش تنفاوتی با پسر روبه روش نداشت وقتی شقیقه اش رو ماساژ میداد و اخمهاش روی صورتش جا خشک کرده بودن

فرمونهای قرمز و بنفشی که توی فضای اتاق در گردش بودن کار رو برای هر دو نفر سخت تر میکرد .
آلفا به کمک دستهاش از روی زمین بلند شد و به طرف پسری که از درد به

خودش میپیچید قدم برداشت. با گرفتن دستش خواست بهش کمک کنه تا از روی زمین بلند شه اما همون لمس ساده کافی بود تا صدای سوت جیغ مانند توی سرش متوقف بشه

انگار این موضوع برای امگا هم صدق میکرد چون دید که چطور چشم هاش رو باز کرد و با تعجب به برخورد دستهاشون نگاه میکرد.

RunWhere stories live. Discover now