به آرومی پلکهای غرق در خوابش رو از هم فاصله داد و به فضای نیمه تاریک اتاقی که میشناختش چشم دوخت
هنوز خوابش میومد اما نمیدونست چرا بیدار شده خواست تکونی به بدنش بده و از روی تخت بلند شه که تازه متوجه موقعیتش شد.
اون توی آغوش تهیونگ در حالی که آلفا بازوهاش رو دور تنش حلقه کرده به خواب رفته بود؟ و بدتر از اون... با بالاتنه برهنه؟
با چشمهای گرد شده نگاهی به خودش و دوباره
به سمت مرد گردنش رو چرخوند. حلقه دستهای تهیونگ دور پهلوش محکم تر شد و جسمش رو بیشتر به خودش چسبوند.
میخواست خودش رو تا جای ممکن از آغوش مرد فاصله بده و با یه لگد توی صورت جذابش از خواب بیدارش کنه و پاچه ش رو به خاطر بغل کردنش بگیره اما چرا فقط بیشتر و بیشتر عطرجنگلش رو نفس میکشید؟ قرار نبود اینجوری پیش بره اون آلفا باهاش چیکار کرده بود؟
نفس عمیقی کشید و با آزاد کردن دست راستش انگشتهای سرکشش رو به سمت موهای مشکی مرد برد.
نرم به نظر میومد و دلش میخواست لمسشون کنه درست مثل یه جنگل تاریک بود که بوی نسیم هوای گرگ و میش رو میشد ازش استشمام کرد.
قبل از اینکه به دستش اجازه لمس اون تره های پریشون رو بده با تکون خوردن بدن آلفا بهسرعت عقب کشید. چرا هنوز توی آغوشش مونده بود؟
سرش رو به چپ وراست تکون داد و با خلاص شدن از دست افکارش سعی کرد دستهای تهیونگ رو از دور خودش باز کنه اما نتیجه کارش چیزی جز تنگتر شدن آغوش مرد نبود.
کلافه دمی گرفت و چند بار تهیونگ رو تکون داد و همزمان صداش کرد تا رهاش کنه
_هی.. مرتیکه سودجو بلندشو ببینم !
نه تنها اثر حرفش رو ندید بلکه آلفا اینبار دستی که روی پهلوش بود رو بالا کشید و توی موهای پشت گردنش فرو برد و سرشون رو به هم نزدیک کرد.
امگا به سرعت سرش رو فاصله داد و با تکون های مداوم سعی داشت خودش رو به رهایی از بین بازوهایی که یه روز قرار بود مکان امنش بشه برسونه
_هیشش. آروم بگیر جونگکوک
_ولم کن عوضی.
مرد که توی خواب و بیداری سیر میکرد و با چشم های بسته لبخند محوی کنج لبهاش مهمون شد و محکم تر از قبل جونگکوک رو بین بازوهاش گیر انداخت و با تن خودش یکی کرد
اره اگر قدرتش رو داشت پسر بین آغوشش رو توی خودش حل میکرد تا همیشه عطر یاسش رو نفس بکشه و وجودش از قلبش هم نزدیک تر حس بشه
_چرا باید موقع خواب همسرم رو بغل نکنم؟
_چون من دلم نمیخواد بغلم کنی..
با اخم عمیقی که بین دو ابروش خط انداخته بود کف هر دو دستش رو روی قفسه سینه برهنه تهیونگ گذاشت و سعی کرد از خودش دور نگهش داره ..
YOU ARE READING
Run
Fanfictionخلاصه : جئون جونگکوک حتی فکرش رو هم نمیکرد مجبور بشه به خاطر رو کردن گندکاریهای پدرش، تن به ازدواج با کیم تهیونگ، آلفای کوچک خانواده کیم بده. پس تصمیم گرفت بعد از جمعکردن مدرکهای لازم، از اون وصلت فرار کنه و مطمئناً اجازه نمیداد احساسی شکل بگ...